با بغض تاپیک زدم
وستی رفیقی نداری
مهربونی
اهل زندگی هستی
سرت تو زندگیه خودته
خرج انچنانی نداری
ولی شوهرت نمیفهممه دلت گرفته
توجه نمیکنه
تا حرف میزنی صداشو میبره بالا
ب حرفت گوش نمیده
میگی حرف بزن میگه حرفی ندارم ک بزنم
ولی با داداشش پسر خالش بقیه جوره
میبینه خوشحاله میگه میخنده
چیکار میکنی؟
وقتی تمام دلخوشیت شوهرته
(نگین نچسب بهش زده میشه و اینا حواسم هست ب همه چی)
خستم خسته
کاراش حرکاتش اذییتم میکنه
منم تا حرص میخورم ی دردی منو میگیره
یمدته قلبم و معدم خیلی درد میگیره میفهمم از حرص و جوشه
انقدر دوسش دادم
خوشمنمیاد حتی وقتی عصبیم پیش کسی حرف میزنم بدشو بگه
واسه خوشحال کردنش هرکاری کردم
بخدا هر زنی بود نمیکرد این کارو
غرور نزاشتم واسه خودم
گفتم سرمو مشعول کنم برم کلاس میرم کلاس طراحی چهره
نوقع کشیدن طرح گند میزنم اصلا تمرکز ندارم
😓