منم عاشقش بودم...سه سال باهاش بودم،چون خانمش فوت شده بود و اقوام دور بود و طی یک جریان خاص؛ک بخوام بگم ی کتاب میشه...من...درس خونده...رفتم سه سال صیغه اش شدم...من مطلقه بودم.
منی ک همه تو فامیل چشم باز کرده بودن ببیند زن کی میشم زندگیم شده بود این.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من بدترین حرفها را، بدترین توهین ها را ازش شنیدم...
انم چون رفته بود یه دختر باکره معلم پیدا کرده بود.
نمیدونی چجوری دلمو میشکوند...دفعه اخر سرم داد زد ک بهم زنگ نزن ما دیگه با هم کاری نداریم...وای ک چه ها کشیدم ولی دوام اوردم و امروز بعد هفت ماه خوشحالم.