بهش گفتم من نمیتونم اینجوری با کسی باشم. واقعیتش یه کم هم ترسیده بودم. گفتم معلوم نیست کار این رابطه به کجا برسه. اما از طرفی هم بهش خیلی وابسته شده بودم. فعلا همونجوری با قرار گذاشتن گذشت تا اینکه یه روز دوباره گفت بریم خونه. من بهش جواب ندادم اما خب انقدر وابستش شده بودم که میترسیدم از دستش بدم. این مدت هم همه جور محبتی بهم میکرد.
همون حول و حوش بودیم که یه روز دیدم توی پیجش توی اینستا یه پست هست که یه چیزی روش نوشته تو این مایه ها (هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی... ) بعد دیدم تو کامنتها یه دختر هم کامنت گذاشته نوشته میدونم!
بعد چک کردم دیدم بقیه پست ها هم کم و بیش دختره توش لایکی قلبی چیزی گذاشته.
صفحه دختره پرایوت بود. من اول فکر کردم که حتما مثل بعضیا که همینجوری الکی تو پیج ها کامنت میذارن باشه. حتی بهش گفتم شیطون این دختره کیه اینجوری گفته؟ دیدم یهو رنگ عوض کرد. بعد گفت تو به من اعتماد داری یا نه؟ خلاصه پیچوند. گفت فقط همکلاسیم بوده.
اما من رفتم و پیج دختره رو درخواست دادم. وقتی باز شد دیدم پست های دختره هم همه عاشقانه هست. اینم بگم پست های خودش هم همه عاشقانه بودن.
دیدم اونم زیر پست های دختره کامنت های توی همون سبک گذاشته.
دوباره بهش گفتم. اما بعدا دیدم رفته کامنت های دختره رو از پیج خودش حذف کرده و کامنتهای خودش هم از پیج اون حذف کرده.
منم باهاش یه دعوا کردم و بهش گفتم حتما یه چیزی بینتون هست. بعد قهر کردم و اونم دیگه سراغ منو نگرفت. اون مدت کارم شده بود تو پیج دختره میگشتم. پیج خواهرش٬ پیج دوستاش و بعضی همکلاسی های قدیمش و ... رو فالو کردم. انقدر زیر و رو کردم توی کامنتها و ...
آخر یه پسری پیدا کردم که معلوم بود میشناستش. فکر کنم پسرعمه ای چیزی بود. اینم بگم دختره توی عکس ها اصلااااا قیافه نداشت. یعنی واقعا من خیلی بهش سر بودم. به اون پسره پیام دادم و گفتم من از همکلاسی های قدیم این خانم هستم. گفتم برای برادرم میخواستمش اما الان نمیدونم ازدواج کرده یا نه. اونم یه جوری برخورد کرد که یعنی مثلا واقعا از این خوشت اومده؟!! خلاصه آخرش گفت نامزد داره.