امروز از صب فقد رو مخم بود و حرص میداد.منم صب پریود شدم و اخلاقم داغووون.بچه هم از یه طرف شلوغکاری میکرد.دیگ مغزم در حال جوشش بود.هی گفتم ببین من پریودم ب من نپیچ اعصاب ندارم.گوش نداد.سرترالین خوردم یدونه ک بتونم دووم بیارم تا شب تو این دیوونه خونه.هی شوخی های بی مزه کرد.هی شوخی رکیک کرد.هی رف رو مخم.بچشو دو دقه نگه نداشت من استراحت کنم.تا شب تحمل کردم از حرص یکسره عرق میکردم.خودشم میدید عوضی میخندید.از اخر پاش زخم بود انقد خاروند خون زد بیرون.مالید ب انگشتای دستش و اطراف همون زخمه.باز هی میخارید.گفتم پاشو بشوز.گف میشورم.منم مبلام روشن.خودمو زدم داد زدم میگم پاشو بشور.با اکراه بلند شد.دیدم قلبم انگار باد کرده از ناراحتی و بی اعصابی ب خدا یه وضعی بودم.دیدمرف سمت سینک اونجا بشوره خونارو.اونجام پر ظرف.حس کردم بی هوش میشم الانه