2777
2789
عنوان

داستان واقعی از عشق باور نکردنی

2397 بازدید | 18 پست

بیاین بخونین نظر بدین که باز براتون داستان بزارم یا نزارم 🙃🙃🙃🙃🙃

تو از من تمام دلـღــم را گرفتی از این بیش باج و خراجی ندیدم❤

همسرم است یا پدرم؟ 

حدودا 21 ساله بودم که با مجید از طریق خانواده‌ها آشنا شدیم. او تاجر موفقی در خارج از ایران بود كه مرتب در حال رفت‌ و آمد بین ایران و اروپا بود. البته آن زمان چند وقتی مي‌شد که ساکن اروپا شده ‌بود ولی تصمیم داشت برای ازدواج به ایران بیاید. مجید مردی 41 ساله، متشخص و با وضع مالی خوبي بود. رفت و آمدها که شروع شد، خانواده‌ام به شدت مشتاق ازدواج من با او شدند. من هم كه در آن زمان دختری بی‌تجربه بودم، مجید اولین مردی بود که به طور جدی پا به زندگی من گذاشته بود و تا قبل از او پيش نيامده بود كه با پسری به‌طور جدی صحبت کنم و خیلی درکی از ازدواج نداشتم. فقط همین را می‌فهمیدم که می‌توانم به مجید به عنوان مرد زندگی نگاه کنم و او تکیه‌گاه خوبی برایم خواهد بود. آن زمان دانشجو بودم و وقتی یک‌سال بعد از ازدواج درسم تمام شد دیگر به دنبال ادامه تحصیل نرفتم.

تو از من تمام دلـღــم را گرفتی از این بیش باج و خراجی ندیدم❤

راستش خودم فکر می‌کنم چون در خانواده محبت چندانی ندیده‌ بودم در هر جایی به دنبال ذره‌ای محبت می‌گشتم و وقتی توجه‌های ویژه مجید را نسبت به خودم دیدم و احساس کردم که همه خانواده‌ام به مجید احترام می‌گذارند و او را قبول دارند، با خودم فکر کردم که او کسی است که می‌تواند مرا نجات دهد. همان اوایل ازدواج به شدت به مجید وابسته شده‌ بودم به طوری که گاهی روزی 10 بار با او تلفنی صحبت می‌کردم اما مجید اصلا این احساس وابستگی شدید مرا درک نمی‌کرد. او عقیده داشت من باید همچون یک زن بالغ و عاقل رفتار کنم تا بتوانم زندگی را به خوبی اداره کنم.

تو از من تمام دلـღــم را گرفتی از این بیش باج و خراجی ندیدم❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بزار بزار

از این عبرتی هاس

لطفا کتاب‌ِ خوبِ‌ غیرِ زرد معرفی‌ کنید#عاشق_کتاب علاقمند ب رمان‌های روانشناسی طور هستم کتاب‌هایی ک آشنا هستم کوری_دختری از جنس خاک_کیمیاگر_جز از کل_کتاب دزد_بلندی های بادگیر_دختریکه ماه را نوشید_ما تمامش میکنیم_خطاب به عشق

از طرف دیگر مدام بر سر خانه ماندن و بیرون رفتن، مهمان آمدن و... اختلاف داشتیم. مجید دوست داشت وقتی از سر کار می‌آید روی کاناپه جلوی تلویزیون دراز بکشد، تلویزیون ببیند و هیچ حرفی هم نزنیم ولی برعکس من عاشق مهمانی رفتن و مهمانی دادن، سفر، خرید و... بودم ولی او سعی می‌کرد مرا مهار کند و نشان دهد که این چیزها اصلا مهم نیست و من بیهوده وقت تلف می‌کنم. او حتی صحبت کردن درباره احساسات را هم بیهوده می‌دانست. همراهی نکردن او باعث شد من هم بیشتر اوقات در خانه تنها باشم و کاری برای انجام دادن نداشته‌ باشم. دنیای ما به کلی با هم متفاوت بود، نگاهمان به زندگی فرق داشت، من دوست داشتم چیزهایی را تجربه کنم که او خیلی پیش‌تر از اینها تجربه کرده ‌بود و حالا هیچ جذابیتی برایش نداشت. تا یادم نرفته بگویم ما از نظر ظاهر هم خیلی با هم فرق داریم و تا به حال چندین بار شده ‌است که وقتی به خرید رفته‌ایم ما را به عنوان پدر و دختر دیده‌اند.

تو از من تمام دلـღــم را گرفتی از این بیش باج و خراجی ندیدم❤

دارم میرم پودینگ بخورم

بزار

لطفا کتاب‌ِ خوبِ‌ غیرِ زرد معرفی‌ کنید#عاشق_کتاب علاقمند ب رمان‌های روانشناسی طور هستم کتاب‌هایی ک آشنا هستم کوری_دختری از جنس خاک_کیمیاگر_جز از کل_کتاب دزد_بلندی های بادگیر_دختریکه ماه را نوشید_ما تمامش میکنیم_خطاب به عشق

واقعا دیگر این زندگی برایم قابل تحمل نیست؛ هر روز گریه، اضطراب و استرس. انگار مجید هیچ‌کدام از این ناآرامی‌های مرا نمی‌بیند. او می‌گوید: «همه چیز خوبه، تو چرا ناراحتی؟! مجید حتی سعی هم نمی‌کند که کمی شرایط زندگی را تغییر دهد یا حداقل تغییرات کوچکی را در خود به وجود بیاورد.»

 

بعد از چند جلسه مشاوره با این خانم متوجه شدم که او به دليل وابستگی به پدر و کمرنگ شدن حضور عاطفی او در زندگی‌اش به طور ناخودآگاه به دنبال مردی است که بتواند همچون یک پدر به او تکیه کند. او همسرش را در جایگاه پدر قرار می‌داد و همین عامل باعث شده ‌بود که بعد از مدتی با خود دچار تضادهایی شود و نتواند رابطه‌ گرمي را با همسرش برقرار کند و حتی در رابطه زناشویی هم چار مشکل شده بود. او پیش من آمده‌ بود تا تصمیم طلاقش را تايید را کنم ولی من این تایید را به او ندادم و بعد از چند جلسه که خواستم با شوهرش در جلسات حاضر شود، دیگر به مشاوره نیامد.

تو از من تمام دلـღــم را گرفتی از این بیش باج و خراجی ندیدم❤
واقعا دیگر این زندگی برایم قابل تحمل نیست؛ هر روز گریه، اضطراب و استرس. انگار مجید هیچ‌کدام از این ن ...

خبب

لطفا کتاب‌ِ خوبِ‌ غیرِ زرد معرفی‌ کنید#عاشق_کتاب علاقمند ب رمان‌های روانشناسی طور هستم کتاب‌هایی ک آشنا هستم کوری_دختری از جنس خاک_کیمیاگر_جز از کل_کتاب دزد_بلندی های بادگیر_دختریکه ماه را نوشید_ما تمامش میکنیم_خطاب به عشق

عشق باورنکردنی؟ تموم شد؟ 

من حلیم رو با دارچین میخورم شما دوست داری با نمک بخور یا با شکر بخور. 😂تصورم از بعضی از نی نی سایتی ها پشمک حاج عبدا... هست تو همه تاپیکا پشماشون میریزه ولی بازم پشم دارن برای تاپیک بعدی 🤣🤣🤣🤣. آهای تویی که پاچه میگیری چخه چخه. 

چرا این اتفاق افتاد؟ 

به نظر من اگر این خانم با همسرش ازدواج کرد به دلیل خلأها و جاهای خالی بود که در زندگی‌اش احساس می‌کرد. او می‌خواست این جاهای خالی را با همسرش پر کند و چون این اتفاق نیفتاده بود به مرور خودش هم به خودش شک کرده‌ و احساس کرده ‌بود که احتمالا خودش مشکلی دارد و در نتیجه همه اینها هم شخصیت وابسته‌ای پیدا کرده‌ بود و هم اعتماد به نفسش به شدت پایین آمده‌ بود. او به دلیل خلأهای گذشته‌‌اش انتخابی کرده‌ بود و حالا با مشکل روبه‌رو شده بود، در حالی که باید خلأها را می‌شناخت و برای آنها راه‌حل پیدا می‌کرد. از طرف دیگر انرژی‌های این دو نفر برای زندگی کاملا متفاوت بود. راهکارهایی که من به او پیشنهاد دادم به اين ترتیب عبارت بودند از:

تو از من تمام دلـღــم را گرفتی از این بیش باج و خراجی ندیدم❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792