2777
2789
عنوان

خاطرات ترسناک+همه بیاین بگین

| مشاهده متن کامل بحث + 273 بازدید | 23 پست

این جریان مال پارساله

زن دایی حامله بود ماهای اخرشم بود اینا باغدار هستن. کارگر برده بودن باغ سیبارو بچینن ببرن واسه فروش منم رفتم پیش زندایی که بالا سر کارگرا بود تنها نباشه دایی رفته بود جایه دیگه احتمالا رفته بود کارخونه سن ایچ صحبت کنه که میوه ها رو ببرن اونجا خلاصه که نبود منم اومدم کمک کنم برم میوه جعبه کنم زندایی ام کنارم بود با یه متر فاصله. من پاشدم جعبه رو ببرم همین که قدم اولو برداشتم محکم خوردم به یه نفر خیلی محکم در حدی که یه دندونم شکست قشنگ حس کردم که خوردم به شونش زندایی ام این صحنه رو قشنگ دیده بود کاملا واضح بود که محکم به چیزی برخورد کردم حتی کارگرایی ام که نزدیکمون بودن متوجه شده بودن. هیچی دیگه کارو متوقف کردن دست جمعی بلند ایت الکرسی خوندیم بعد دوباره شروع کردن کار

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

این جریان مال پارساله زن دایی حامله بود ماهای اخرشم بود اینا باغدار هستن. کارگر برده بودن باغ سیبار ...

وایی اگه تکرار شد واست حتما یه دعای چیزی بگیر چون میگن تا این حد نزدیک شدن خطرناکه

نگو غریبه غمت را چرا نمیفهمد؟که حال و روز تورا آشنا نمیفهمد...!

چندسال پیش رفته بودیم خونه یکی  خاله هام که تو یه شهر دیگه اونم یه پدر شوهر داشت120تقریبا داشت خانوادگی جنگیر بودن یعنی هم پدرشوهر قبلا اینکه اینقدر پیر بشه و برادرش خیلی معروف بودن چون ادمای پاکی بود و مومن ولی چون هردوتاشون پیر شده بودن پسراشون اینکارو میکردن یعنی اونایی که جن زده بودنو به یه صندلی میبستن دعا میخوندن و یا چوبی فردو کتک میزدن تا جنه که تو فرد بود اسم خودشو بگه تا بتونن بیرونش کنن خیلی به حاشیه رفتم قضیه این بود که ماهم با دختر داییم که اونا اونجا بودن رفته بودیم حموم  بیرون که اومدیم یادمه ساعت راس3 بود خونشون وسط حیاطشونه یعنی دور تا دورش حیاطه ماهم خواستیم بریم لباسمونو رو بند بندازیم حیاطشون خیلی تاریک بود ماهم خیلی ترسدم از زیرزمینشون صدای تق تق میومد رفتیم تو که پدرشوهر خالمم که به زور راه میره تو در اتاقش  واییساده گفت اذیتتون کرد منم گفتم کی رفت تو اتاقش به یکی گفت افرین دروغ نگفتی بعدم صداش شبیه پچ پچ شد که انگار با یکی حرف میزد من از ترسم خودمو خیس کردم تا صب خوابم نبرد

نگو غریبه غمت را چرا نمیفهمد؟که حال و روز تورا آشنا نمیفهمد...!
از بس دوروه این پسر


واقعا ؟ من احساس نکردم . بیچاره مظلوم بود همه باهاش بد بودن به کسی بدی نکرد بر علیه کسی نقشه نکشید به کسی کنایه نزد دعوا نکرد اگرم دعوا شد تقصیر این نبود .

البته منم طرفدار جمال جان بودم

واقعا ؟ من احساس نکردم . بیچاره مظلوم بود همه باهاش بد بودن به کسی بدی نکرد بر علیه کسی نقشه نکشید ب ...

نه خیلی اب زیر کاه  همه بعد برنامه از اخلاق های بد اونو نیسا میگفتن شامپیونی حقش نبود میشد شامپیون بخوربخواب 

من ایجانو خیلی دوس داشتم ولی دوستش نابودش کرد پرویز ارسینم به نظرم اینا لایق شامپیونی بودن

ولی جمو هم خیلی پسر صاف وسادیه خیلی دوسش داشتم حقشم بود

نگو غریبه غمت را چرا نمیفهمد؟که حال و روز تورا آشنا نمیفهمد...!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792