منم همینجور بودم.
مادرشوهرم فهمید که وقتی اون هستش من نمیرم
زور زبونشم نداشتم
خیلی زبون دراز بود و هرچی میخواد میگ ولی من اصلا بلد نبودم ج بدم
بعد عصبیم میکرد
گفتم اینجور نمیشه
وضعیت میزاشت براش متن مینوشتم و میگفتم مثلا چقد ققشنگ و اینجوری
میدیدمش هر حرفی میزد میگفت بله بله ازش تمجید میکردم
دیگ اونم کم میورد میدید من فقط دارم باهاش با عزیزم جانم صحبت میکنم و چقد احترامشو دارم
اونم اخلاقشو عوض کرد