عقدیم قراره تا چند ماه دیگه ازدواج کنیم از اول میگم براتون نظرتونو بگید
من پارسال ازمونای گزینه دو شرکت میکردم شوهرم اومد دنبالم تا نشستم تو ماشین گفت دختر داییمم اونجا بود؟بعد فهمیدم خاستگاری دختر داییش رفته بوده.
برا مصاحبه قبول شدم باید میرفتم مرکز استان رفتیم خونه عموش موندیم من خیلی استرس داشتم اصلا نمیتونستم غذا بخورم خیلی حالم بد بود از وقتی که رفتیم خونه عموش یه بند با دختر عموش حرف میزد که بعدا فهمیدم خاستگاری اینم رفته البته نه رسمی از این حرفا که تو خانواده ها هست مثلا از بچگی میگن این مال اونه.
چند مدت از عقدمون گذشت که من دیدم این رفتاراش با جاریم خیلی مشکوکه خیییلی با هم خوب بودن هی شوخی میکردن جاریم جلوش خیلی راحت بودمثلا ببخشیدا پریود که بود همش میگفت مریضم یعنی مسائل خصوصیشو خیلی راحت جلو شوهرم میگفت هر کی باهم میدیدمون فکر میکرد جاریم زن شوهرمه نه من😑این همه مدت که عقد بودیم یه گل حتی یه جعبه شیرینی بر نداشت برا من بیاره ولی جاریم که زایمان کرد رفت براش گل و شیرینی گرفت😐اینم بگم ما کلا سه دفعه با جاریم بیرون رفتیم که دو دفعشو جاریم جلو پیش شوهرم نشست و اینکه شوهرم انتظار داشت من نوکری جاریمو بکنم مریض میشد ما اولین نفری بودیم که میرفتیم بچش مریض میشد من اولین نفری بودم که میرفتم تهشم جاری میگفت فلانی(شوهر من)از وقتی عقد کرده دیگه کارامو انجام نمیده😐حالا بگذریم از کارای شاخ دار اینا
شوهرم کلی همکار خانوم داره بهش گفتم خیلی خشک و جدی باهاشون حرف بزنه و اصلا محل نده یه بار زنگ زدن بهش خیلی بد حرف زد من خوشم نیومد گفت ببخشید این دفعه دیگه درست باهاشون صحبت میکنم همونجور که تو میخوای منم قبول کردم
یه بار دیگه زنگ زدم به گوشیش نمیدونم چطوری شده بود که من صداشونو میشنیدم ولی اون نمیدونست یعنی جواب نداده بود انگار دستش خورده بود یا یه همچین چیزی خلاصه نمیدونست من میشنوم داشت با همکارش که خانوم بود حرف میزد خیییلی صمیمی منم زدم سیم اخر کلی به غلط کردن افتاد بازم دلم سوخت بخشیدم امشب بازم یه خانومی بهش زنگ زد باز صمیمی جواب داد.
بنظرتون چیکار کنم؟این رفتارا طبیعیه؟من دارم زیاد شلوغش میکنم؟یا اینکه حق با منه؟