چندروز پیش تاپیک زدم که شوهرم خواسته از تهران بیاد دنبال من تو راه تصادف کرده چندساعت بیهوش بود ودکتراگفتن پاش شکسته که خداروشکر فقط ترک برداشته بود گچ گرفتن امروز صبح شوهرمو از بیمارستان آوردیم خونه مادرشوهرم چون نمی تونستم تنهایی کاراش انجام بدم اینجا پدرش هست حالا مادرشوهرم همش گریه میکنه غر میزنه میگه به خاطر تو این بلا سرپسرم اومده اگه بلائی سرش میومد چیکار میکردی واز این حرفا منم رفتم تو اتاق پیش شوهرم انقدر گریه کردم سرم درد گرفته اونم به مادرش گفت چیزی بگی پا میشم میرم خونه خودم دیگه حرف نزده اما کلا دیگه با منم حرف نمی زنه اصلا بااین رفتارش راحت نیستم اینجا دوست دارم بدم خونم ولی همسرمم نمیتونم تنها بزارم اینجا خیلی دلم گرفته 😭😭
همسر تو بردار ببر
بگو راه دور همینه،منم تصادف میکردم همین حرفو میزدی؟؟
ولش کن غصه نخور حرفشم نشنیده بگیر
بیخیالی طی کن شوهرت قشنگ جوابشوداده
مادرشه بابا قدیمین دیگه تو بی خیالی طی کن
مادر بودن سخته
من درکش می کنم
ولی نباید اون حرف و میزد
بازم خوبه شوهرت حمایتت کرده
تحمل کن تا بگذره
ی چند روز تحمل کن بعد دیگه شوهرت خودش پا می شه الان درد داره سختشه بعدا لی لی کنان می ره کار خودش و انجام می ده واسه دست شویی توالت فرنگی بزار واسه حموم هم صندلی ب حرف مادرشوهرتم گوش نده یا فوقش بگو هر ک کاووس خواهد جور هندوستان کشد والاااا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
49 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
