من با پسرخاله م ازدواج کردم واقعا به قول قدیمیا سوختم وجزغاله شدم ازبس اذیت شدم شوهرمو دوست دارم ولی خالمو وشوهرخالمو نه... همیشه فکر میکردم هوامو دارن ولی خیلی بیمعرفتن اویل ازدواج شوهرم ازشون خواست یکی از خونه هاشونوبفروشن وبرای ما وبرادرشوهرم خونه بخرن گفت خونموبفروشم که عروس خونه دار بشه وپابذاره توی خونه نو.... حالا همین خونه رو دادن به برادرشوهرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.