من با پسرخاله م ازدواج کردم واقعا به قول قدیمیا سوختم وجزغاله شدم ازبس اذیت شدم شوهرمو دوست دارم ولی خالمو وشوهرخالمو نه... همیشه فکر میکردم هوامو دارن ولی خیلی بیمعرفتن اویل ازدواج شوهرم ازشون خواست یکی از خونه هاشونوبفروشن وبرای ما وبرادرشوهرم خونه بخرن گفت خونموبفروشم که عروس خونه دار بشه وپابذاره توی خونه نو.... حالا همین خونه رو دادن به برادرشوهرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم خالمو شوهرش،احترام اون دوتا جاریمو خیلی بیشتر دارن،ودرعوض از من توقع بیشتری دارن برا همه چی،
دقیقا منم همینطور البته مادرشوهرماااااا.پدرشوهرم ماهه ماه...اونیکیا رو بیشتر احترام میذارن میگم چرااونجورین میگه اونا غریبن تا باپسراخوب باشن ولی تو غریبه نیستی گفتم اها پس من نمیتونم زندگی رو سرپسرت جهنم کنم و اونجورک ازطلاق اونا میترسین منم بگیرم هااااا
من .....شوهرم خوبه ولی یساله خالم و دخترخالهام باهام قهرن 😔
روزی که دختردار بشمبه دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه،خودت برو دنبال خوشبختی...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی...من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک دختر توو مملکتمونعروس شدنو خونه بخت رفتنه!!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونمقراره روزی مادر بشی...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی،احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت!مشکل ما اینه که تو گوش بچه هامون از کودکی هی میخونیم؛هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاد میگیرتت!«باور کنید موفقیت یک بانو در گرویعروس شدن و مادر