بچه ها من یه نفر و دوس دارم
۲۱ سالشه ، پزشکی میخونه ، مهربونه ولی عصبانیتش قابل کنترل نیست ، امروز با اون و دختر خالم و خواهرش رفتیم بیرون به خانمی خواست شماره منو بگیره بیاد خواستگاری بره پسرش گفت خیلی خوشگلی این پسره اومد گفت خانم من نامزدشم ، بیچاره زنه کلی عذر خواهی کرد
الان اومد گفت اگ بخوام از ایران برم باهام میای
گفتم مامانم نمیزاره یه کاره با تو بیام اونور
گفت میخوام از مامان بابات اجازه بگیرم ببرمت
گفتم درسته خیلی دوستیم ولی نمیزارن
گفت اگ بگم دخترتون و دوست دارم چی
گفتم منظورت چیه
گفت عاشق دختر مامانت شدم
جواب ندادم ، قرار بود صبح برم خونشون ابجیش داره جهاز میبرهفت صبح ک اومدم دنبالت نظرتو بهم بگو
چیکار کنم ؟ راهنماییم کنید