بچه ها ما عقد کردیم دوتا عیدم نزدیک همه باید برام عیدی بیاره چون دستس خالیه من گفتم یه عید لباس شلوار مانتو کفش بیار اون یکی عید گوشواره یعد این رفته قم خونه داییش اینا خودمون تهرانیم دیشب بهم گفت یه خبر میخام فردا بدم از خوشحالی بال دربیاری هرچقدر اصرار کردم بگو نگفت گفت تا فردا ظهر صبر کن (وقتی میگن صبر کن ادن انتظارش میره بالا من فکر کردم داییش میخاد یه تیکه طلا بخره بده بهش که عید بیاره چون ما رسم داریم فامیلا کمک میکنن
بعد تا امروز ظهر صبر کردم میگم بگو میگه میخام برات مانتو بخرم گفتم همین؟چنبار ازش پرسیدم گفتم غافلگیریت این بود گفت اره خب واقعا انتظار نداشتم بخاطر چیزی که میدونم یه روز صبر کنم خدا میدونه تو این یه روز چه،فکرایی کردم وقتی گفت مانتو انگار دنیا رو سرم خراب شد...
واقعا اینقدر بدبختم بخاطر یه مانتو یه روز صبر کنم مگه ندید پدیدم (هرچقدر ادم بیشار برای یچیز صبز کنه انتظار داره خیلی خوب باشه یه چیز خفن)منم بهش گفتم اینجوری که گفتی یچیز بگم از خوشحالی بال درمیاری فکر کزدم خونه تو سعادت اباد رایگان میخان بدن بهمون
بنظرتون بد گفتم هم فکر میکنم ناراحت شده هم عصابم خورده نمیگفتم میترکیدم ؟بخدا خیلی ناراحت شدم تازه مانتوام نخریده گفتم مانتو چرا نگرفتی گفت با دایی میخاستیم بریم ماشینش خراب شد