مدته یه 8ماهی هست توخونه پدرمم مشکلات همسرم هنوز تموم نشده
پدرو مادرم گلن اینقد خوبن از هر لحاضی بگم حرف ندارن ولی من دلم برای خونه زندگیم تنگ شده دلم برای اون ازادی که پیش همسرم داشتم برای همه چیز تنگ شده
واقعا افسردگی گرفتم اصلا حوسله کار منزل ندارم فقط میخواهم هرچه زودتر برم خونه خودم ولی هر بار بحصش پیش میاد تو خونه حرف دلمو میزنم خانوادم فکر میکنن من میگم خونه پدری بده اصلا منظورمو متوجه نمیشن بنظرتون من ادم خود خواهی ام؟ واقعا تو این 8ماه فقط بخاطر دل خانوادم موندم باهام یه جوری رفتار میکنن انگار شوهر ندارم بنظرتون حرفم بده ادموقتی ازدواج کنه دیگه مثل قبل نمیتونه تو خونه پدرش راحت باشه ؟