من پدرم چن بار اون اولا رضایت نمیداد شوهرم بیاد خواستگاری بعد ک با کلی واسطه قبول کرد،شب خواستگاری شوهرم انقد هول بود ک نکنه بابام جواب رد بده صبر نکرده بود من برم جلو گل رو بگیرم ازش زود داد ب برادر زادش خودش هم بدو بدو رف نشست ی گوشه ،طفلک میترسیده بابام بندازتش بیرون😂😂
خودمم چادریم ،ولی اصن چادر رنگی تو خونه بلد نیستم سر کنم چادر سفید بزرگ پوشیده بودم نمیتونستم جمعش کنم کلن زده بودم زیر بغلم بعد ک کار داشتم هی پا میشدم برم بیام دیگه چادرو نمیبردم همونجا ک نشسته بودم میزاشتم میوند برمیگشتم میشستم وسط چادره،خیلی ضایع بودم😥
اینا هیچ ،من خانواده شوهرم نسبت ب ما مذهبی ترن ،بعد من لباسم خیلی کوتاه بود چادرم ک درس نمیتونستم سر کنم ،ورداشتم ی دامن بلندددد هم پوشیدم ک مثلن بگن وای این چقد خوبه 😟خیلی مسخره بودم من ،خودم میدونم
رفتیم خواستگاری یه دختر خانمی که هم کلاس بودیم بعد گفتن شرایطتون خوبه و ما پسندیدم اما ایشون قصد ادامه تحصیل داره به صلاح شماس که با خواهر بزرگترش ازدواج کنید و ما اصلاً نفهمیدیم چطوری فرار کردیم
اب دهنم پرید تو صورتش
