خواهرم هفت سال از من بزرگتر،،،عرضه هیچ کاری نداره از وقتی شوهر کرده من آرامش ندارم،،،عرضه ی اسباب کشی جمع وجور کردن نداره،،،هرروز صبح مامانم می ره کمکش،،،،من پام نمیذارم به چن علت،یکی اینکه خواهرم چسم ورو نداره اگه یه استکان خورد کنم باید جاش برم بخرم،،،نمی گه حالا اومده کمکم فدا سرش،،،آ خه ما یه موقع رفتیم خونسون به شوهرم گفت دوتا عروسک میتونی برا بچه اویزون کنی شوهر منم فکر کرد تختشون مثل ماست روش ایستاد یه تکه ش شکست منم به دامادمان گفتم شرمنده بخدا عمدی نبود برو بخر ما پولش میدیم،،،شوهر خاهره دعوام کرد گفت فدا سزتون خجالت بکش و این حرفا چیه؟بعد خاهرم گوشی گرفته بود مامانم اینا خبر کرده بود که شوهرم همچین کاری کرده ،،،تا امروز صبحم به مامانم گفته به یاسی بگو شوهرت باید بخره،،،حالا این هیچی خواهرم دخترم را مدام دعوا میکنه یا کتک میزنه خیلی ناراحت میشم بهشم میگم میگه دلم خاس ادب نداره،،،آخه خواهرم به پسر ده ماهش گفته بود مرض زهرمار،،چون گریه میکرد،،،دختر منم نه سالشه گفته بودند به نگو فردا بزرگ شد این حرفا بخودت میزنه به دخترم گفته بود بتوچه اینم بچش بهش گفته بود اعصاب نداریا بعد اون پاشده بود صورت بچم فشار داده بودقزمز شده بود،،،یا یک ماه پیش اومدن خونمون بچه چهار دست پا میرف سرش خورد به سرامیک بخدا دخترم پاشد بغلش کنه همچی سرش داد زد که تو زدی سرش به سرامیک،،،،شوهر من گفت حق نداره دیگه بیاد اینجا،،،خودم تا الان چند بار اسباب کشی کردم مجرد بود بخدا یکبار کمکم نکرده،،،،حالا صبح من رفتم خ بابام دیدم مامانم نیست گفتم ناهار درست کنم خودمم بمونم عصر برم خونمون،،،،مامانم که اومد گفتم مامان توهم مریض هستی خسته میشی شوهرش که ساعت 4خونس کمکش کنه...برگشت گفت تو مثلا خاهرشی،،،،وظیفه ت بری،،،،گفتم من وظیفه ای ندارم منم مریضیم دایم فشارم پایینه هموروییدم عود کرده خونریزی دارم کم خونم بی حال میشم قرص و دارو دارم میخرم،،،برگشته میگه هی مریضم مریصم نکن زشته،،،،اینم بگم من شوهرم اصلا راضی نیست برم کمکش،،،میگه این چشم ورو نداره،،،،اگرم بزن میشه وظیفم بعدا که وظیفه انجام ندم خود خاهرم برام اسی مسی فحش میده یا توهین میکنه😢😢😢مامانم هم بشدت طرفش میگیره میگه خاستی بری،،،،،خلاصه بعد دیدممامامم تو حیاط داره غیبت من مبکنه،،،،دخترم هم بازی میکرد شنید،،،،داشت میگفت خودش 14روز 14،روز میموند طوری نیس انگاری یادم رفته،،،،آخه من یه مدت خدا بهم نظر کرد وبا شوهرم یه شهرستان دیگه رفتیم برا زندگی،،، عید ب عید میمدم همش هم خ بابام نبودم خ مادرشوهرمم اون موقع ها میرفتم،،،، خلاصه اومدداخل دخترم بهش گفت منظورت ما بودیم گفت نه کسی بشما چی نگفت شما 20روز 20روز میموندید،،،،بخدا دلم گرفت منم دست دخترم گرفتم اومدم خ خودمون،،،شما ها جای من باشید با یه همچین آدما حق بجانب ومتوقع چه میکنید؟اگه میشه راهنمایبم کنید
بحث با ناقص خیالان شیوه استاد نیست،،،،علم افلاطون حریف جهل مادر زاد نیست.
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
من که فقط میرم خونه بابام یه ساعت میشینم بعد میام شما هم همین کارو کن فقط اگه مامانت حالش خوب نبود کاراش کن دیگع وظیفه ی واسه کسی نداری اونم بعد چن وقت برو واقعا ناراحت شدم برات چقدر خواهری چقدر بد رفتار کرده با بچت اه
خدایا به امد تو با وزن ۶۸ کیلو شروع کردم(۸تیرماه🙈وزن های که موفق شدم 💢وزن۶۷💢 وزن ۶۵🔶
والا بخدا نمیدونم چه مرگشه،،،،،مدام بهم دستور میداد این برام از مامان بگیر بیار اونا بیار،،،،،صدا شوهرم در اومده بود دیگه،،،،،بعد یه روز صبح زنگ م زد گفت من یه ساعت دیگه اسباب کشی دارم بیا همینن جور پنکم سرهم کردی جمع کن گفتم نمیام فحشم داد
بحث با ناقص خیالان شیوه استاد نیست،،،،علم افلاطون حریف جهل مادر زاد نیست.
عقل بچه 16ساله بیشتره این میرسه،،،،یادمه بچش که دوماهش بود را زنگم زد گفت بیا با مامان بچه را بشور،،،منم پاشدم رفتم با مامانم تو حموم بچه میشسنیم اب که مامانم ریخت رو سرش گریه کرد،،،،از حموم اومدیم بیرون خاست ما را بکشه میگفت چیکارش کردید،،،،،منم دیگه نرفتم بچش بشورم
بحث با ناقص خیالان شیوه استاد نیست،،،،علم افلاطون حریف جهل مادر زاد نیست.