من مجرد بودم تنها میشدم باید لیست کارهایی که مامانم ردیف کرده رو انجام میدادم
مثلا آشپزی رو مثل برنامه های تی وی مواد لازمشو به ترتیب و دونه و دونه میگفتم و روش آشپزی رو میگفتم😆
خب تا اینجا همه چیز خوب بود چون عاشق آشپزی بودم
وقتی میرسیدم به قسمت گردگیری و جارو فاز کوزت و غم و غصه برمیداشتم و با خودم میگفتم حتما بچه واقعی اینا نیستم که انقد ازم کار میشکن🥴😓
خونه خودم خب هربار یه فازی برمیدارم
آهنگ و فیلم دیدن و...