داشتم تو خونه خفه می شدم
هر بار به شوهرم میگم بیا با هم بریم بیرون میگه دوست ندارم
افسرده ام کرده😭😭😭
در صورتی که بعد از ظهر بیرون بود
اومد هم اول گفت بریم خونه برادرت زنگ زدیم نبودن
بعد گفت بریم خونه عموت گفتم بد موقع ست
بعد به دختر داییم زنگ زدیم که بریم پارک بشینیم ولی نبودن شرایط نداشتن
بعد که از همه جا قطع امید کردیم گفتم بیا دو نفره بریم پشت خونه راه بریم گفت نه
گفتم بریم با موتور بچرخیم گفت نه
گفتم ماشین برداریم بریم گفت نه
آخر گفتم با من مشکل داری
تکلیف منو روشن کن یا میای به خاطر من یا دیگه تکلیف معلومه این مدل دوست داشتن خیلی مسخره ست این چه علاقه ايه که به خاطر من کاری که از دستت میاد نمی کنی
گرفت خوابید گفت دوست ندارم بیام
منم گفتم پس علاقه تو دیدم
گفت داری بی احترامی می کنی منم گریه ام گرفت
هر چی من بیشتر غصه می خورم بیشتر براش مهم نیست
دیگه دارم تو خونه خفه میشم دارم لباس می پوشم به یه بهانه ای میرم خونه مامانم