وقتی ک مامانم خودش کاراشو میکنه و وقتی مثلا بهم میگن کمک کن اونلحظه ها واقعا بهم برمیخوره و اصلا لجوج میشم و انجام نمیدم ...
آره من حتی الان هم گفتم ک هر کسی اومد بگید ک باهاش صحبت کنم .دیگه اون معیارایی ک داشتم هم برام مهم نیست .
اوایل چ قد سوال تو ذهنم بود راجب معیارام ولی الان تو ذهنم میگم چ سوالی بپرسم واقعا هیچ انگیزه ی پرسشی نیست دیگه ...
خب من یکم اندامم برجستست من حتی لباس عادی هم میپوشم حس بدی دارم و حس راحتی نمیکنم ...
لباس راحت مثلا پیراهن یا تاپ