ذهنم خیلی مشوش و نا آرومه... فکر میکردم که اگه به ماه آخر برسم،همه چی اوکیه... حالا میگم خدایا بچم سالم باشه،وزنش خوب باشه،عیبی نداشته باشه،زود بدنیا نیاد، خوب شیر بخوره،خوب بخوابه و... چون اگه هرکدوم ازینا نباشه،خانواده شوهرم دیوانم میکنن...من مطمئنم... از طرفی نگران اون ۱۰ روزیم که مامانم برای مراقبت پیشمه، میترسم بهش بی احترامی کنن... یا اینکه اگه کسی از اقواممون بیاد خونمون برای دیدن بچه، خانواده شوهرم با رفتارشون باعث خجالتم بشن... از طزفی دوست ندارم هیچکس بیاد و مخصوصا دوست ندارم کسی بچمو بغل کنه یا ببوسه،بخاطر مریضی... از طرف دیگه از همه خانواده شوهرم متنفرم،چون تموم این مدت یه سر بهم نزدن... حالا دوست ندارم ببینمشون یا بچمو بگیرن، بچه هاشون بشدت وحشین و ممکنه بلایی سر بچم بیارن... چون دیدم که از روی بچه ها رد میشن،یا بطرف آوم حمله میکنن...و از طرف دیگه اگه پاشون به خونم باز بشه،بچه هاشون تموم وسایلای خونه و وسایلای بچمو میشکنن... دیدم که میگم، شوهرمم مخصوصا میاد تموم وسایلو جلوشون میریزه، میگه میخرم... دروغ میگه... میخواد اذیتم کنه....چون مامانم خریده، میخواد بی ارزش جلوشون بده... حس خیلی بدی دارم نسبت به خانواده شوهرم که خداشاهده حتی یک بار،فقط یک بار حالمو نپرسیدن
برای منم دعا کنید وسواس فکری دیوونم کرده
محتاجیم به دعا
برای منم دعا کنید☹
ماه چندمی؟؟
چقدر دیگه مونده تا تولدش؟
استارتر برات صلوات فرستادم عزیزم
ان شاءالله نی نی رو صحیح و سالم بغل کنی
خدا بهت آرامش بده
به هیچی فکر نکن عزیزم
استرس سَمِ واستون الان تواین شرایط
قبلش اعلام کن خانواده ی شوهرت نیان.
خیلی محترمانه بگو من میرم بیمارستان و بیمارستان جای خطرناکیه.زحمت نکشید.مادرم هست.ولی اگه دیدم واقعا احتیاج دارم حتما بهتون میگم.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
