نمیدونم چی شد که اینجوری شد.. نه واقعا چی شد که اینجوری شد؟
از وقتی یادم میاد بحث بحث گرونی و مسائل اقتصادی بوده.چه تو فامیل چه تو جمعای دوستانه.بچه بودم. می گفتم اینا چرا انقدر مینالن ازهمه چی.بابا خوش باشید دنیا دو روزه........
کم کم که میگذره میفهمم حالشونو.
تهش که چی؟
تهش چی میشه؟
جوونامون دم از رفتن میزنن. بازم تهش چیه؟
بری اونجا تازه شروع کنی سگدو زدنو با بغضی که از دلتنگی و دوری خانوادت داری...
بقول تتلو واقعا اون بیرون خبری نیس؟
خبری اگ نیس یه مملکت با ثبات هس. یه جوونی بی دغدغه هست.یه زندگی معمولی راحت هست...اما من ک نه پای رفتن رفتنو دارم نه دلشو...
نمیتونم ببینم ذره ذره شکسته شدن بابامو...پدری که عمرشو گذاشت برا این مملکت... چه کاری از دستم بر میاد؟؟
نباشه روزایی که وقتی حال همدیگرو میپرسیم با یه لبخند نصفه و نیمه بگیم" هعی میگذره...."
نرسه روزیکه مثل خیلیا بگم ای کاش اینجا متولد نشده بودم...
بگذریم
یاحق