دختر من یه کم بزرگتر بود یه کم مشکلات زندگیم زیاد شد، باردار هم شدم تا تولد بچه دوم این یه کم بدتر شد، من سعی کردم محیط خانه را آرام کنم، اصلا دعواش نکردم، مشکلات رو بهش منتقل نکردم، فهمیدم از ناراحتی من استرس میگیره خودم رو جمع و جور کردم، هر بار که ناخن میگرفتم اگه ناخنش نخورده بود جایزه میدادم، هر بار مریض شد انداختم گردن ناخن خوردن، از سلامتی اش ترسید، عاشق لاک بود به شرط نخوردن براش لاک میزدم، خدارو شکر حل شد