سلام دوستای خوبم ...ممن تو زندگی مشترکم ک پنج ساله خیلی سختی کشیدم خیلی زیاد اوایل با بیکاری شوهرمو نداری ساختم اینارو به کنار ارزش داشت ولی خانواده شوهرم ک ی مادرشوهر بدجنس و دخترش ک چهارسال ازمن بزرگتره خیلی عذابم دادن بالبعد زایمانم دچار افسردگی شدیدی شدم ک واقعا زندگیم جهنم شده یروز نیست گریه نکنم یروز نیست صدامو بلند نکنم و فریاد بزنم و ازخدا حقمو بخوام الان ک اینلرو میگم تو دلم آشوبه بغص دارم میخوام بمیرم ازین همه عذاب چرا اینکارو میکنن اونقدر زیاده نمیتونم بگم داغونم کردن خودمو زندگیمو یه روز شیر ارامش ب بچم ندادم س ماهش بود یکی از سینه هام خشک شد ...دداشتم شیر میدادم بهش تو اتاق بودم مادرشوهرم فشم میداد یهو تپش قلب گرفتم چشم سیاهی رفت شیرم خشک شد بچمو تا الان با ی سینه شیردادم دوران بخدا کارایی کردن باهام وحشتناک خیلی داغونم ...تتوروخدا تورو جون هرکی ک اعتقاد دارین عزیزتون فقط برای آرامش خودم و دختر یکسالم دعا کنید از ته دلاتون ازخدا بخواین که حقمو بگیره ازشون مبگن با زبانی ک گناه نکردین دعا کنید هرچند من اونقدر ساده و بیگناهم ولی برام دعاکنید