یکشنبه عروسی بود دختر خاله شوهرم،ما نرفتیم که یه وقت کرونا نگیریم،همه رفتن چون خاله شوهرم گفته بود ناراحت میشم نیاین،ما حتی کادو هم دادیم بردن،گفتیم تا ده روز خونه مادرشوهرم نریم،نرفتیم،سه روز بعدش زنگ زدن خواهرشوهرم مریضه سرم داره به شوهرم گفتن تو بلدی بیا بزن،خونه بابام دعوت بودیم دورهم بودیم گفتم میشه نری گفت باید برم گفتم اگه کرونا باشه ماهم درگیر میکنی،گفت باید برم،با نگاهم التماسش کردم نرویهو سگ شد پاشد اینقدر داد وبیداد کرد بابام هیچی نگفت پاشد شوهرم بره ولی برگشت گفت فکر کردی آدمات ادم حسابین کلی ننگ دارن😳😭واااای بابام عصبانی شد کتفشو گرفت از خونه اتداختش بیرون یه دادم سرمن زد گفت بتمرگ حق اینکه بری نداری،شوهرمم از اونور زنگ پیام که اگه نیای بیرون ابرو ریزی میکنم از اونورم بابام گفت حق اینکه بری نداری😭مجبورشدم زنگ زدم شوهر خواهزشوهرم گفتم پاشو بیا اینو از سرکوچه جمعش کن ابرو ریزی نکنه پاشد اومد خونه بابام😭منو به زور برد خونمون،حالا فهمیدم کرونا گرفته😭خدامنو مرگ بده خدا شوهرمو مرگ بده الههههی که باعث شد زنگ بزنم اگه کرونا بگیرم😭بچم😭بابامممممم ناراحتی قلبی داره کلیوی ریوی دیابت😭😭😭فقط نفرین میکنم شوهرمو خستم کرده دیگه😭دم در خونه بابام گفت به مامانم حق اینکه پاتونو خونمون بذارین ندارین😔شوهرم خیللللللی بی ابروئه
اینا تو دلم بود گعتم اینجا بگم😭