من سال اول زندگیم شمال بودم کلااونجابیم دیگه تواون یسال پسرخاله های شوهرم وزن وبچشون درهفته بعدعروسی اومدن هفته ای میموندن
بعدشوهرم انتقالی گرفت تهران اقاهمه غیب شدن
حالامن اصلامدل آویزون وبچسبمونیستم یکی صدبارنگه نمیرم باملاحضم کلا
باورت نمیشه حتی دیگ زنگم نمیزدن یادم میفته خندم میگیره
بعدازاون سرمریضی بابام من بخاطرمواظبت دوسه ماه رفتم خونه بابام اینا هم ب بهانه سرزدن بعددوسال زنگ زدن یشوهرم ک ب خانومت بگومیایم عیادت شمالم کارداریم منظورشون بودبمونن چندروزگفنم عجب یعنی اینقدگوشامون درازه
تلفنموازدسترس خارج کردم چندروز
بماند تازه گفنن ترسیده بریم خونشون
بعضیاکلابی وجودن فقط میخوان برن ولی کسی نیاد