تاریخ دقیقو نمیدونم ولی چهار سال پیش بود عکس یه شهیدی رو نزدیک خونمون زدن هرموقع رد میشدم فاتحه میفرستادم من مجردی سختی داشتم (خیلی سخت) همیشه ازش ارامش طلب میکردم!و باهاش دردو دل میکردم.
چندوقت بعدش ازدواج کردم هرموقع باهمسرم رد میشدم فاتحه میدادم یه روز شوهرم گفت داری واسه کی فاتحه میدی گفتم این شهیدو خیلی دوست دارم بهش اعتقاد دارم
اونم گفت این شهید دوست صمیمی پدرم بوده!خیلی صمیمی!شک شدم بغض کردم..هروقت مشکل دارم بهش میگم سریع کارمو درست میکنه
به نظرم یک شهیدو انتخاب کنید یه دوست خوبه و ازش آرزو و حاجاتتون رو بخاید!اونا فرشتن❤❤❤
درسته به فاتحه من احتیاجی ندارن اما دلم اروم میشه❤❤❤