سلام .من رفتم دکتربهم گفته ذخیره تخمدانت داره کم میشه بزاربچه دارشی من باتوجه به رفتارهای شوهرم تواین ده سال زندگی نمی دونم چی کارکنم شوهرم اصلااهل رفت وامدومعاشرت نیست یعنی اگه یه مهمون خونم بیادوبمونه من شهرغریب دورازخانوادمم اوناهم خیلی کم میان ولی اگه بیان ودوروزبموونن اینقداخم می کنه با اینکه همه چی هم باخودشون میارن حتی سرشام نمیادومیگه خستم ومی خوابه . مهمون توخونه اون تواتاق خوابه هی میگن چرانمیادسرسفره ... باخانواده خودش هم همینه . تواین ده سال زندگی حتی یه مهمونی هم باهم نرفتیم . اینقدبه مهون بی احترامی می کردکه من خودم روم نمیشددیگه جایی برم تادوسه سالی جایی نمی رفتم اینقدحالم بدبود افسردگی شدید ووسواس فکری گرفته بودم . وقتی میریم شهرمون من رو می بره دم خونه مادرم می زاره وخودش انگارفراریا... بچه بیاد می ترسم اونم افسرده شه ... مادرش با اینکه وضع مالی خوبی داره همش بهش زنگ می زنه وپول می خواد اینم خیلی همه چی روازمن پنهون می کنه وراحت بهشون پول میده..اگه من اعتراض کنم میگه به توربطی نداره .من خیلی وقت ها اصلادرجریان کاراش نیستم وازدیگرون می فهمم که چی کارکرده بهم نمی گه .دوسالی بودمن می رفتم سرکارتویک شرکت محیط خیلی بدی داشت میومدم بهش میگفتم که جایی که کارمی کنم محیط جالبی نداره میگفت تقصیرخودته توهرجا می ری میگی محیطش خوب نیست اصلا دلم میخاست بهم بگه نرو یا بگه دندم نرم خودم کارمی کنم زندگی رو تامین می کنم اینجورکه نگفت تازه ازحقوقی هم که می گرفتم خوشحال بودواخرسرهم می خواست خونه بخره گفت اگه خونه می خوای بایدخودت هم پول بدی همه پس اندازم رو گرفت بابت خونه ..اونوقت یه سال بدش مادرش زنگ زدگفت داداشت می خواد خونه بخره پنهونی زنت پول بهش بده به خدا اتش گرفتم گفتم چرامیگه پنهونی گفت به تومربوط نیست . به راحتی تا حرفی میشه حرف طلاق میاره حتی یک بارتادم دادگاه بردتم که بترسونتم که طلاقت میدم . تواین دوسه سال که تواون شرکت من روانی شدم ازبس همه جورادم توش بودوجالب نبود. دیگه اومدم بیرون ازشرکت .. اونوقت اصلا این آقا نمی گه حتی من چقدحقوق میگرم بهش میگم چرانمی گی من که ادم ولخرجی نیست م تازه بیشترازخودش هم فکرزندگیم . ولی خوب یه خونه وماشین داره و اگه کاری به کارش نداشته باشم ازش چیزی نخوام باهام مهربونه .......نمی دونم بچه دارشم نشم