قدم خیر هرچه بزرگتر میشد زیباتر و دلربا تر از قبل میشد و خواستگارهای زیادی اومدن و رفتن.اما من این بچه ها رو تو ناز و نعمت بزرگ کرده بودم و حاضر نبودم به هر کسی تقدیمشون کنم...از بین همه خواستگارها پسری اسم و رسم دار و موجه از طایفه بزرگ قشقایی مورد پسند همه واقع شد و قدم خیر ازدواج کرد و خداروشکر خوشبخت شد...(قدم خیر صاحب سه پسر و یه دختر شد)
حسن هم بزرگ شده بود و حسین همه تلاشش رو میکرد که زندگی و کسب و کار مناسبی براش مهیا کنه و زنش بده...اما خب عمرش بدنیا نبود و دو سال قبل ازدواج حسن به بیماری سل مبتلا شد و فوت کرد...
چند سالی بود که به اهواز نقل مکان کرده و تو این شهر ساکن شده بودن.
(ننه گلی بعد فوت بابا حسین ،عروس اورد و زندگیشو با حسن و زن و بچه هاش ادامه داد..حسن صاحب دو دختر و سه پسر شد..ننه عاشق نوه ها بود و برعکس،اونا هم ننه رو خیلی دوس داشتن)
من شاغل بودم و تا پایان ساعات کاری ننه ار بچه ها مراقبت میکرد.چنان به نوه ها و بچه ها محبت میکرد گویی که تمام معادلات رابطه و نسبیت خونی و غیر خونی رو بهم میزد ...
تا اینکه ننه گلی چند روز مریض شد،من و حسن چندبار بردیمش دکتر،تشخیص دادن آنفولانزا گرفته..داروهاشو استفاده میکرد. اما حالش تغییری نمی کرد.یه تخت تو حیاط بود ننه و دو تا از بچه ها شب ها روش میخوابیدن...یروز صبح که ما سرکار بودیم،دخترم که بیدار شده متوجه میشه ننه هنوز خوابه،تعجب میکنه که ننه هر روز صبح زود بیدار میشد اما تا این ساعت خوابه .میره رو سرش می بینه حالش بد، یجورایی در حال جون دادن میبینه ننه رو...😭😭با گریه میره خانم همسایه ها رو خبر میکنه اونم به ما خبر داد،تا به بیمارستان رسید فوت کرد..😭😭 از حال و روز بچه ها و نوه ها نگم براتون که خوب میدونید چقدر حس تلخ و غم انگیزیه...
روز خاکسپاری ننه،اولین بار بود همه اشک و گریه ی حسن رو میدیدن،چنان گریه میکرد و حزین بود که دل سنگ هم اب میشد..
(ننه گلی هم دار فانی رو وداع گفت و رفت....اما هنوز هم قدم خیر و حسن و بچه هاشون سعی میکنن یاد و خاطره ننه گلی و بابا حسین و زنده نگهدارن).
کماکان حسن و قدم خیر با برادرهای خودشون از رستم در ارتباط هستن و رفت و آمد دارن و این پیوند خونی و برادری رو قطع نکردن....