بابای منم خیلی دوس داره آشپزی کنه بیشتر غذاهای عجیب از خودش ابداع میکنه یه سری حواسش نبود آتیش افتاده بود تو تابه همچین مغرورانه فلفل دلمه اینا خورد میکرد برگشت آتیشو دید دو متر پرید هوا هر دومون غش کرده بودیم از خنده شوهرمم ک اصلا آشپزی بلد نیس فقط وقتایی ک مریضم از سر عشق و علاقه با سختی فراوووون سوپ میپزه یه سری هم داشت املت میپخت نگم دیگه واقعا اگه زن بود من مرد بودم طلاقش میدادم