منو شوهرم با عشق ازدواج کردیم(البته من اینجوری فکر میکنم چون من واقعا دوسش داشتم)یکسال و نیمه باهاش اختلاف دارم سر خونوادش چون هبچ وقت طرف من نیست و چه حق چه ناحق همیشه حامیه اوناست این وسط یه جاری دارم که به هر دری زد تا نابودم کنه و بخاطر حمایتهای خواهرشوهرم موفق هم شد من و شوهرم تا پای طلاق رفتیم اینم بگم باعثش مادرشوهرم بود چون یه دروغ خیلییی بدی از زبون من گفت که طبق معمول شوهرم بی چون و چرا حرفش و باور کرد تو این یکسال خیلی اذیتم کرد خیلییی تهمت و فحش و کتک و بی حرمتی شدید به خونوادم و خیلی چیزهای دیگه ولی بخاطر بچه هام برگشتم خونم و طلاق نگرفتم روزهای اول برگشتم خیلی رفتارش بد بود ولی من دم نزدم و تحمل کردم وفقط با مادرشوهرم خوبم با جاری و خواهر شوهرم قطع رابطم و جاریم هم از مادرشوهرم دلخوره که چرا بامن اشتیه الان مشکلی که دارم شوهرم اصلا برام ارزش قائل نمیشه از هیچ چیش خبر ندارم هر کاری میکنه مادرشوهرم بهم میگه و همه چیزو ازمن قائم میکنه همه خبر دارن الی من پول بهم نمیده اعتراض هم میکنم میگه ندارم درحالیکه خوب برای خونوادش خرج میکنه خیلی در عذابم همیشه افسرده و عصبیم دائم درحال اشک ریختنم بریدم ولی بخاطر بچه هام دم نمیزنم خیلی دشمن یادم کرده هیچ امیدی به ایندم ندارم خونوادم پشتم هستن ولی نمیخوام طلاق بگیرم و مهر طلاق بخوره رو پیشانیه بچه هام مادرشوهرمم میگه تحمل کن درست میشه الان ۵ماهه اومدم خونه خیلی بهش خدمت کردم ولی خیلی بی چشم و روئه فقط هم خونه ایم نه زن و شوهر ایکاش هیچ وقت ازدواج نمی کردم خیلی ناراحتم
ایکاش نگو بچه هاتم ب رگ شن میگن چرا با این مرد عوضی زندگی کردی وقتی فرق مردو نامردو بفهمن نمیگم جدا شو برو خونه پدرت همه ایناییم که نوشتیو براش بفرس و بگو یا درست میشی یا دلت با من نیست تمومش کن این جهنمیو که واسه منو بچه هات درست کردی اینجا اونور خودت خوشی ببین نمیگم که بگی کامل درست بشه نه ولی کمتر کنه هیچ پسری اگه پدرو مادرش اولویتش باشن کامل نمیتونن بزارن کنار اگه اینجوریه بگو کمترش کنه گوشه چشمش تو با بچه هاتم ببینه❤