بعد عزيز دلم،پدرم محبت كردن و إبراز احساسات بلد نيست من هيچ محبتي از پدرم نميبينم به خاطر همينه كه يه جنس مذكر بهم محبت ميكنه با هام مهربونه سريع بهش وابسته ميشم .اينجا همه چيز و عيب ميدونن اگه دختر با صداي بلند حرف بزنه ميگن بده اگه دختر به خودش برسه ميگن شوهر ميخواد اگه دختر مطابق ميلشون عمل نكنه ميزننش من تو واقعيت تا به حال دوست پسر نداشتم از ترس الين كه ابروي پدرم بره.چون پدرم زماني كه عصبي بشه هيچي جلو دارش نيست تا ٣سال يعني كلاس دهمقبل كه اگه حرفي ميزدم خوشش نميومد من و با كمر بند يا چيزاي ديگه ميزد جوري كه تمام بدنم كبود ميشد من ١٩سالمه الان ولي تا الان ابروم هم بر نداشتم چون خانوادم نميذارن مادرمم خيلي مهربونه ولي اگه راز دلمو بهش بگم سر عصبانيت به همه ميگه نميشه بهش چيزي گفت يا حرفي زد