2777
2789
عنوان

خواهرای مجازیم بیاین😔

| مشاهده متن کامل بحث + 9763 بازدید | 479 پست

چند ماه بعدش که دخترم شش ماهه شد صاحبخونم میخواست خونشو بکوبه و از نو درست کنه، ماهم مجبورا باید به فکر جایی دیگه میبودیم و از اونجا میرفتیم، با بچه کوچیک و مامانمم اومد کمکم و ردیف کردیم.


یه جورایی به زن صاحبخونمون هم عادت کرده بودم،  باهم خیلی خوب بودیم  بهم وابسته شده بودیم ،زن خیلی خوبی بودو مهربون بود، و کم و بیش در جریان زندگی من بود،یادمه موقع اثاث کشیمون هم اون خیلی ناراحت بود و بغض داشت و هم من.

 یه خونه ایو پیدا کردیم و روز اثاث کشیمون شد ، زن صاحبخونون هم اومد بالا پیش من و مادرم، 

یهو زنگ  در خورد و  مادرشوهرم بود، تعجب کردم که بعد این همه مدت یهویی از کجا پیداش شده، اومد بالا و بعدش گفت چرا میخواین از اینجا برین ؟

گفتم صاحبخونه قراره خونشو بکوبه

و گفت نه راستشو بگو، گفتم خب راستشو گفتم، و اما اون قبول نمیکرد، دیگه حرفی. نزد و نشست روی مبل و داشت به جمع کردن ما نگاه میکرد، و منم براش میوه و چای گذاشتم و بعدش ماشین اثاث کشی اومد و بار زد وسایلارو تو ماشین،


(شوهرمم مغازش بود گفتم نیاز نیست تو بیای، وسایلا رو که از قبل که جعبه بندی کردم ، بعدشم اون اقاهای مسئول اثاث کشی وسیله ها رو میبرن میزارن تو ماشین و بعدشم خالی میکنن تو خونه جدیدی که میخوایم بریم.

نمیخواستم یه موقع بیاد چیزیو جا به جا و کنه و بدنش درد بگیره.)

مادر شوهرم هزینه ماشینو داد و ماشینه رفت تا ما هم اژانس بگیریم و خودمون بریم.


اومدیم دم در  و یهو مادر شوهرم باز گفت واسه چی میخواین از اینجا برین،؟گفتم مامان  من که بهتون گفتم دلیلشو

گفت نه شما دارین از اینجا میرین من اخه واسه اینجا زحمت کشیدم و ...

من مونده بودم منظورش از زحمت چیه ؟!! مگه خونه رو خودش برامون خریده یا درست کردن یا اصلا اجاره شو دادن، بعد گفتم شاید روز جهاز چینیو میگه ، که اون روز هم به خدا کاری نکرد، همه جهازو  خاله هام و دختر خاله و دختر عمه و دختر عموهام و مامانم کمک کردن چیدیم، فقط میوه مادرشوهرم اورده بود واسه پذیرایی،

بازم هیچی نگفتم


یهو مثل جن زده ها تو خیابون داد و بیداد راه انداخت که اره معلوم نیست چه سرو سری با شوهر صاحبخونه داشتی و بیرونت کردن، من دیگه واقعا چشمام سیاهی رفت از حرفش، مامانمم هنگ کرد، خستگی اون چند روز مونده بود تو بدنش یهو نشست گوشه دیوار و دستشو گذاشت رو سرش و از بی حیایی مادرشوهرم مونده بود،

اما دیگه زن صاحبخونمون تحمل نکرد، داد زد سر مادرشوهرم ، گفت خجالت بکش زن، چرا داری تهمت میزنی، از خدا شرم کن، مریم خانم پاک ترین زنیه که دیدم،


شنیده بودم اذیتش میکنی اما فک نمیکردم تا اینقدر پست باشی به عروست و شوهر من تهمت بزنی،

واای از جیغ و داد و بیداد مادر شوهرم چند نفری تو خیابون جمع شده بودن و منم دست و پام میلرزید و بچمو بغل کرده بودم،


به جای اینکه ما ازش طلبکار باشیم و بگیم چی شد قول و قراراتون تو خواستگاری و منو با یه بچه مجبور به این خونه و اون خونه بودن میکنین ، اینقدره تبعیض میزارین بین پسراتون، اما هیچی نمیگفتیم. 

حالا خانم یه قورت و نیمش زیاد بود و بهم تهمت میزد

زن صاحبخونمون زنگ زد به شوهرش گفت بیا این زنه رو از اینجا پرت کن بره تا ابروی ما و مریم خانم اینا رو بیشتر از این نبرده،

مادر شوهرمم تا شنید چادرشو سفت کزد و خودش رفت


شوهر صاحبخونمون هم نگران شده بود و سریع اومد، مرد خیلی شریفی بود.

دید که اوضاع چه خبره!!


الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.


واقعا ناراحت شد بیچاره،

خانمش بهش گفت که این بیچاره ها حال خوشی ندارن تو برو برسونشون،


ما هم دیگه حال و حوصلشو نداشتیم که بریم خونه جدید و اونجا وسایلارو تحویل بگیریم از ماشین اثاث کشی.

مامانم به شوهر صاحبخونمون گفت ببرتمون خونه مامانمینا بزاره ما رو، ادرسو داد و ما رسیدیم

و منم زنگ زدم به شوهرم که اون بره دم خونه جدید اجاره ایمونو وسایلا رو بزارن تو خونه....

اومدیم خونه و من و مامانم فقط ساکت و حالمون خراب بود ، حتی نای حرف زدن با همدیگه رو نداشتیم...

حتی شام هم نتونستیم درست کنیم

تا اینکه شوهرم اومد و حال و روزمونو دید و مثل اسفند رو اتیش شد

اما خب انگار بلد نبود اعتراض کنه به خانوادش

ماهم دیگه چیزی نگفتیم .

بعدش بابام اومد و اونم از حال و روز ما فهمید که چیزی شده و مامانم ماجرا رو براش تعریف کرد، بابام شدیدا کفری شده بود و چاقو میزدی به بدنش خون نمیومد


بعد منم یهو زدم زیر گریه و بقیه ازارای اونا رو برای بابام گفتم


بابام گفت اینجوری نمیشه، هر چی تو و شوهرت و ما ملاحظه میکنیم ، اینا وقیح تر شدن


بابام زنگ زد به پدرشوهرم و گفت زنت خجالت نمیکشه؟!! اگه خودت نمیتونی جلوی کارای زنتو بگیری خودم  حسابشو برسم ،  و خیلی حرفای دیگه که ازشون شاکی هستیم ، میکشونمتون دادگاه و ....

پدشوهرم دیده بود اوضاع خیلی خراب شده  و حرفای بابامو شنیده بود و چیزی نگفت و فقط گفت من پشت فرمونم بعدا خودم بهت زنگ میزنم،

که دیگه زنگ نزد، اما خب حرفی هم نداشت بزنه....



بابام گوشیو قطع کرد و بهم گفت دیگه فک کن اصلا خانواده شوهری نداری و بهشون فکر نکن و نرو دیگه اونجا


رو به شوهرم کرد و گفت خودت اگه دوست داری برو پیش خانوادت ، بالاخره تو رو بزرگ کردن و حق دارن به گردنت، اما دخترمو حق نداره،

مگه اینو از سر را اوردم که بزارم لای دندونای مامانت تا پارش کنه،

 خلاصه اون شبم همه به لطف مادر شوهرم با اعصاب خوردی خوابیدیم و


تا یه هفته همونطور اثاثامون تو جعبه و کارتن تو خونه اجاره ای جدیدمون موند و بعد یه هفته حالشو داشتیم بریم وسایلا رو جا به جا کنیم

خواهرای گلم امروز تا اینجاشو تونستم تایپ کنم، بقیشو خیلی کلی توی دو سه تا پارت الان تایپ میکنم و میزارم،

واقعا ببخشید که اینقده طول میکشه داستان زندگیم،

حالا خیلی جاهاشو حذف کردم مثلا😢

خواهرای گلم امروز تا اینجاشو تونستم تایپ کنم، بقیشو خیلی کلی توی دو سه تا پارت الان تایپ میکنم و میز ...

منتظریم عزیزم 😘

تیکرم واسه رسیدن به آرزومه اگه دوست داشتین صلوات برام بفرستین
اومدیم خونه و من و مامانم فقط ساکت و حالمون خراب بود ، حتی نای حرف زدن با همدیگه رو نداشتیم... حت ...

خلاصه زندگیمونو همونطوری  ادامه دادیم و کلا دیگه قطع رابطه کردیم، از اونا هم خبری نشد دیگه و دو سه سالی همینطوری گذشت و یه روز بعد اون سال ها پدرشوهرم زنگ به شوهرم و گفت دلم میخواد نوه تونو ببینم،

به شوهرم گفتم خب یه روز دخترمو ببر محل کارش تا ببینتش،

شوهرم رفت و دخترمو دیده بود پدرشوهرم،

و گفته بود سعید و زنش بچشون نمیشه ، از همون سال اول دارن میرن دکتر، و الانم چند ساله میرن تهران برای درمونشون، خرجشونم با منه،

شوهرمم گفته بود انشالله بچه دار بشن و یه پولی هم پدرشوهرم داده بود به دخترم

اینم بگم تو کل این سال ها حتی یه جوراب یا یه پفک  برای دختر من نخریده بودن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

جذابیت مرد

mahsaliii | 30 ثانیه پیش
2791
2779
2792