بچه من دیشب تایک زدم جریان گفتم
الان خاله نامزدم زنگ زد منم شمارش که دیدم خواستم جواب ندم ولی گفتم زشته
جواب دادم اول یکم احوال پرسی کرد بعد گفت چرا نیومدین واسه ناھار ما کلی منتظرتون بودیم نه خودت اومدی نه مامان مینوت اینا ( منظورش مامان نامزدمه چون من مامان مینو صداش میکنم) الانم کلی غذا موندہ رو دستم من و پریسا ( ھمون دخترش که جریانش گفتم واستون) از صبح پا شدیم واستون تدارک دیدیم این ھمه غذا و سالاد درست کردیم منم گفتم ببخشید خاله جان کاش از دیشب به من گفته بودین تامن بهتون اطلاع میدادم که نمیام بعد گفت مامان مینوتم زنگ زدہ میگه رھا حالش خوب نیست نمیتونیم بیایم حالا من زنگ زدم بگم شب بیاین دورہ ھم باشیم منم گفتم چشم بهتون خبر میدم بعد گفت نه خبر ندہ حتما بیا به مامان گوھرم ( مامان بزرگ نامزدم میگه چون میدونه خیلی دوسش دارم دارہ ازون استفادہ میکنه) گفتم اونام میان الانم دوبارہ زنگ میزنم به مینو میگم شب بیان
منم دیگه چیزی نگفتم خدافظی کردم و قطع کردیم
بچه ها حس میکنم از دستم ناراحت شدن از یه طرفم اصلا دوست ندارم برم نمیدونم چی کار کنمم از وقتی زنگ زدہ حالم گرفته شدہ زنگ زدم به مامان نامزدم
بابای نامزدم گفت حمومه منم این وسط نمیدونم چی کار کنم مامانم و خواھرم میگم نرو