دیشب با خانواده رفتیم خونه عمه اینا مثل اینکه پسر عمم با باباش باهم جروبحث داشتن وقتی ازش پرسیدیم چته میگه بابام بهم گفت گ...ه بقیه توی حلقت بعد بهش گفته بوده تو آشغال لجنی عقده ای هستی اونم بهش گفته من اولش اشغال لجن نبودیم این تویی که منو اینجوری بار اوردی ما منتظر بودیم شوهر عمه بیاد وقتی امد هممون بلند شدیم سلام کردیم الا اون امد سمت پسرش گفت اندازه گاو هم شعور نداری به بزرگترت احترام بزاری پسرش گفت به همونایی که سنگشون به سینه میزنی میگی گ..هشون توی حلق من بگو واست احترام بزارن دیگه دعوا شد بابام جلوی شوهرعمه گرفت ...من که ترسیدم رفتم اتاق دختر عمه 🤦♀️🤦♀️🤦♀️
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
در دل هر سیبی دانه ها محدودند در دل هر دانه سیبها نامحدود ،روزگاریست عجیب دانه باشیم نه سیب طرف عینک نمیزد که نگن عینکیه جلوی پاشو ندید و خورد زمین از فردا بهش گفتن چلاق .... واسه ی خودتون زندگی کنین 🌱🌱🌱