نمي دونم پست قبلي و يادتون مياد يا نه
قبلا تعريف كردم كه خانوادم مخالف ازدواج ما بودن ولي من قبول نكردم و با زووور عقد كرديم
الان اومديم خونه خودمون بدون عروسي..
آقاي محترم جلوي مهموناي بابام كلي دعوا راه انداخت و پاي پدر و مادرم و از خونه مون بريد
الانم كه سر كار نمي ره و فقط من مي رم سر كار پول درميارم..قسط خونه مي دم..قسط ماشين مي دم..فقط خوبيش اينه كه همه چيز به نام خودمه..
امشب ديگه حس كردم واقعا نمي تونم. واقعا دارم فرسوده مي شم. هم خرج خودمون و دارم درميارم هم خرج داداش ايشون و مادرش و مي دم..خجالت هم نمي كشن..الانم با دوستاش تشريف برده عياشي و خوش گذروني..
تو رو خدا بياين بهم بگين چي كار كنم. من اجازه ندادم تا الان دست بهم بزنه..هنوز دخترم. بهش اعتماد ندارم. بهش تمايلي ندارم بسكه همه چيز و انداخته رو دوش من. كاش مي مردم و به حرف بابام گوش مي دادم و نميومدم تو اين زندگي...