2777
2789
عنوان

زایمان دربیمارستان مهدیه

484 بازدید | 8 پست

سلام امروز بعد ۱۲روز اومدم خاطرات زایمانمو بنویسم و تجربه ای واسه دیگران شه


چون میخواستم طبیعی زایمان کنم


دوران بارداری  ورزش انجام میدادم و گهگاهی پیاده روی از هفته ۳۶(چون کرونا بود نمیرفتم بیرون)اما ورزشو فراموش نمی کردم،ورزش های لگنی البته و بشین پاشو باپای باز بصورت دست شویی از هفته ۳۸هم دمنوش شوید میخوردم تاهفته ۳۹ بعد قطعش کردم 


واسه بیمارستان استرس نداشتم فقط میخواستم جای باشه ک بیمار کرونایی نداشته باشه و چون زایمان طبیعی میخواستم دنبال بیمارستان خصوصی نبودم و البته تو دوران بارداری ذره ای استرس نداشتم و بیخیال فک کردن ب روز زایمان بودم 

یه هفته قبل زایمان بود ک شوهرم رفت شهر دیگه بخاطر مریضی پدرش و من با خانواده شوهرم موندم ،خیلی ناراحت بودم دوس داشتم شوهرم پیشم باشه همش میترسیدم دردام شروع بشه ،قبل اون آرزو میکردم زودتر بچمو بگیرم اما حالا ک شوهرم نبود دوس داشتم تا ۴۱هفته هم طول بکشه 

دکتر ۴۰هفتگی رو ۱۸ اردیبهشت زده بود اما از اونجای ک میگفتن بچه اول ۴۱هفته بدنیا میاد بیخیال بودم ،۱۴ماه بود ک از بهداشت زنگ زدن ک وقت زایمانمه ،خودم ک میدونستم نیست اما همسرم گیر داد ک برو منم گفتم استرس نگیره رفتم بیمارستان مهدیه اونا هم گفتن تا دردت شروع نشده نیا ،منم خوشحال برگشتم و از ۱۶ام شروع ب خوردن شوید کردم دوباره ،شبا میرفتم یوتیوب وفیلم زایمان طبیعی میدیدم ک آشنای داشته باشم چون بچه اولمه 

شب ۱۷ بود ک با شوهرم چت میکردم ،بچه مدادم تکون میخورد تکونا جوری شد ک شکمم مث موج دریا شده بود ،،اینم بگم از یه  ماه قبل زایمان درد داشتم شبا اما بیخیال میشدم چون پس دردای زایمان بود ،خلاصه شب ۱۷ ام فقط تکون میخورد و درکمال تعجب هیچ دردی نداشتم انگار ن انگار باردار بودم



بلایک

میشه برای ب سلامت ب دنیا اومدن نی نیم ی صلوات بفرستید❤نی نیم نموند برام😭دلم نمیاد تیکرشو بردارم😭پسرم تو۱۶هفتگی تنهام گذاشت😭برا حال دلم صلوات میفرستی؟

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

شب ۱۷ ک میگم منظورم ساعت ۱ بامداده 

صب ۱۷ بیدار شدم ساعت ۷صب بود بدنم راحت بود رفتم گوشیمو چک کردم و همون جور توی جام موندم ،خانواده شوهرم بیدار شدن بعد چن ساعت س ۱۰ک دیگه بیدار شدن منم رفتم بیرون صب بخیر گفتم و رفتم داخل آشپزخونه چای بزارم ک یهو احساس خیس شدن کردم 

(((واسه کسای ک تجربه ندارن منم همین مشکلو داشتم چطور بفهمم کیسه آبم ترکیده ،،،،مث همون خون پریودی میمونه و پاهارو خیس میکنه ؛؛؛؛منم نمیدونستم و کل بارداری درگیر این موضوع بودم،،،وقتی این اتفاق افتاد ب زن عموم ک پرستاره پیام دادم و اونم گفت ک آره کیسه آبمه ))))منم سریع یه چای خوردم ،ورزش کردم و بعد جوشونده شویدم خوردم ،،اصلا درد نداشتم ،،،صبحانه نخوردم چون شنیده بودم باعث حالت تهوع میشه بجاش ۴تا خرما بایه شکلات خوردم قندم نیوفته

ب شوهرم زنگ زدم بعد واسه اینکه استرس نگیره گفتم کیسه آبم نبوده، زنعموم زنگ زد و گف سریع بروچون ممکنه بچه خفه شه خلاصه آماده شدم همه چیو برداشتم و رفتم بیمارستان مهدیه به خواهرمم زنگ زدم ک بیاد ،اونجا ک رفتم پذیرش نکردن گفتن باید تمام سونو و آزمایشات باشه و من فقط سونوی آخرو برده بودم(وقتی رفتید تمام سونوهاتون رو ببرید و آزمایشات))بعد با اسنب آوردن واسم و بعد معاینه کردن کاملا بسته بودم و دردمم شروع نشده بود اما کیسه آب پاره شده بود اونجا با چنتا زن دیگه حرف میزدیم دکتر گف ب همراهم بگم شیر کاکائو بیاره منم زنگ زدم و یدونه آوردن خوردم بعد چن ساعت بلاخره ساعت ۳و ۴بردنم اتاق زایمان وای ک اون دستگاها خفه میکرد و سفتیش باعث میشد درد بیشتر شه ،،دردم هنوز کم بود منم بیخیال ساعت ۶ بیشتر شد اما همش نفس میگرفتم و ب پرستارا میگفتم بازم کنن تا پیاده روی و ورزش کنم ،دکترم گفت بشین پاشو نصفه بصورت حرکت اسکات برم کافیه و چرخش شکم مث حلقه کمر ،،، س ۶خیلی گشنم بود غذا آوردن اما رزیدنتا ک ب خودشون میگن دکتر گفتن رژیم مایعاتم و نباید بخورم بجاش یه لیوان آب آناناس و باسوپ خوردم و هر سری ک ب دستشویی میرفتم چون دوش داشت کامل شکممک با آب گرم ماساژ میدادم ،،دکتر متخصص اومد معاینه کرد ۱سانت بودم گف واقعا عالی هستی تا حالا همچین چیزی ندیدم لگنت کاملا باز شده و فقط رحمت مونده اگه رحمت ۵ سانت شه زایمانت انجام میشه ،،دیگه دردام بیشتر میشد ،،تو کل مدت باید به حالت چپ باشی اما ن کاملا چپم خیلی سخته ب اون صورت باشی ،،باز نفس میکشیدم و فقط منتظر بودم خبر بدن ک شوهرم رسیده تهران ، صدای جیغ یه دختر از همون اولی ک اومدم میومد ک دکترا گفتم از صب اینجاس ،،باخودم میگفتم درد همه مث هم نیست 

اصلااااسترس نداشتم ،،هر دکتری میومد (رزیدنت )معاینه میکرد ۵ دیقه یبار معاینه میشدم و معاینه درد داشت البته بعضی هاانسان بودن و یواش معاینه میکردم بعضی ها وحشی بودن ،،بین همه یکی واقعا افتضاح بود ک بدون اینکه خبر بده یا بزار پامو باز کنم همینطور محکم دستشو میبرد ازهمون اول ک دیدمش مطمئن بودم این آخرش یه بلای سرم میاره

خلاصه دردم هی بیشتر میشد اما هی با آب گرم و نفس عمیق سعی داشتم کمش کنم ،،موقعی ک دردم شدید میشد حرکت ورزشیو انجام میدادم با پسرم حرف میزدم وزور میزدم ک بیاد پایین ((خودتون ب پرستارا بگید بازتون کنن تا ورزش کنید وگرنه دیر ب دیر باز میکنن ))وای ک دردش داشت میکشت ساعت ۱۰بود ک دکتر باز اومد و گفت ۳سانتم و گف تا صب نشده زایمان میکنم بعدش منو فرستاد اتاق بغل ک بچشو تازه بدنیا آورده بود گفت یه دختر خوشگل آورده برو ببینش 

 خیلی خوابم میومد شدیدااا اما درد نمیذاشت بخوابم 

بعد چن ساعت دادزدن بلاخره دکترا گوشیو آوردن با شوهرم حرف بزنم وای ک چه آرامشی داشت اول میخواستم دعوا کنم ک نبودش اما همین ک صداشو شنیدم دردام رفت بعد تموم شدن مکالمه حس کردم دارم بالا میارم تا صدا کردم بالا آوردم زرنگی کردم نریزه رو زمین و جاهای دیگه ک ریختم رو زیر انداز و لباسم ک سریع بازم کردن  رفتم حموم و لباس جدید آوردن همراهام ،اومدم بیرون خیلی سردم بود تازه س ۱۱و۱۲اومدن آمپول فشارو بهم زدن درحالی ک دکتر ۳ساعت پیش گفته بود ،،،دردام بیشتر و بیشتر میشد چشام بزور باز بود دادمیزدم یه آمپول بزنیددردم کم شه ،دکتر گف سزارین میشی میگفتم مهم نیست ،،همین طور درد میکشیدم ک یهو...

همون رزیدنتی ک گفتم خیلی وحشی بود اومد گف کیسه آبتو خالی کنم ک دیگه زلیمان کنی منم دردام اینقد شدید بود ک دیگه نفس کشیدنم فایده نداشت (((اصلا دادو بیداد نکنید چون انرژی رو میگیره همون نفس عمیق بهتره ،،من اصلا داد نزدم فقط وقتی آمپول خواستم صداشون زدم )))

همین ک داشت کیسه آبو خالی میکرد یه چیزیو کشید و یه احساس کردم یه چیزی افتاد 

نگو زده ناف بچه رو کشیده  و جفت با بچه اومدن بالا 

خودش ک فهمید چکار کرد دادزد همه نزدیک ۲۰تا پرستار اومدن ،،ضربان قلب بچه رو نمیشنیدم دیگه 

چشام چیزی نمیدی احساس سبکی سنگینی داشتم خوابم میومد فقط دوس داشتم بخوابم صدای دکترا تو گوشم بود ک سرش داد میزدن چکارش کردی بچه مرده وضربان قلب مادر ضعیفه سریع ببرید اتاق عمل و صدای دعوا کردن اون دکتره 

بهم گفتن بیام رو تختی ک آورده بودم بزور رفتم در عرض یهدیقه منو بردن طبقه پایین اتاق عمل یه لحظه صدای خوهرمو شنیدم ک صدام زد بعد بردن اتاق عمل باکمک پرستارا حالت سجده وایسادم دکتر بیهوشی بیمارستان نبود در عرض دو دیقه نشده آوردنش بالا سرم میگفتم بزارتش تا بخوابم ،،گفت اسمت چیه ،اسممو گفتم و دستگاهو گذاشت ۱نفس کشیدم دومین نفس نفهمیدم تا چشامو باز کردم دیدم دارن باتخت میبرن شوهرم بالا سرم باخواهر شوهرم س۵صب بود 

بردنم آیسیو

خواهر شوهرم گفت بچه خوبه ،اما من باور نمیکردم اما نمیتونستم حتی حرف بزنم و چشام بسته شد 

باز ک شد از پرستارا میخواستم بچمو بیارن فک میکردم دور از جون مرده و ب من نمیگن ،،،میگفتن اینجا آی سیو و نوزادا نمیان گفتم پس ببرید بخش ،،گفتن اگه ادرار کنی تا عصر میفرستیم وگرنه میمونی ،،منم یه آب معدنی خوردم و بعد ۱۰دیقه دستشویی داشتم ،،چون بیهوش کرده بودن سرو سینم سنگین بود و نمیتونستم بلند شم باید بلندم میکردن ،،خداخیرش بده پرستاره خیلی خوب بود دستمو گرفت رفتیم دستشویی گف بریز داخل این کاسه ریختم و گفت بیا بریم 

اومدم سر تخت ،،ظهر بود ک بردنم بخش میخواستم بچمو ببینم ،خلاصه بچه رو ب بخشم نمیاوردن میگفتن بخش نوزادان بستریه ،باکمک خواهرم عصر بود ک رفتم بخش نوزادان و فرشته کوچولومو دیدم ترسیدم بغلش کنم لختم بود ،برش داشتم گذاشتم بغلم بهش شیر دادم و بوسیدمش اون موقع تازه خیالم راحت شد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792