2777
2789

من از وقتی کرونا شروع شده تا حالا اصلا نرفتم بیرون، ولی دیگه دارم دق میکنم، از طرفی هم بچه هام خیییییییلی بهم وابسته ان حتی یه لحظه هم بدون من نمیمونن، اگه بیرون برم باید اونا رو هم ببرم و خطر اونا رو هم تهدید میکنه😰 چیکار کنم؟😭

کاربری دست من و خواهرم🌸🌸

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

منم نرفتم دوبار فقط واکسن 4ماهگی و6 ماهگی دخترمو بردیم باماشین فوریم برگشتیم 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!

من.افسردگی گرفتم خونمون اپارتمانیع نیاز دارم به هوای تازه.واقعا میرم بیرون حالم خوب میشه.ولی رعایت میکنم با ماسک و دستکش و محلول ضدعفونی کننده و ...

خوش اومدی آوای مامان😘😍

خودمون به کنار ، بچه کوچیکو چیکار کنم ؟ نمیشه که براش ماسک و دستکش بزنم! بخوام برم پاساژ خرید که محیط سرپوشیدس آلودگی بیشتره، نگرانیم بچه هامم

کاربری دست من و خواهرم🌸🌸

منکه خیلی وقته میرم ولی با رعایت بچها رو به هیچ وجه نبر بزار پیش کسی

گر دستم رسد بر چرخ گردون.                                      از اوپرسم این چون است و آن چون.                          یکی را میدهی صد نازو نعمت.                                 یکی را نان جو الوده در خون💔
بگید نون را چیکار میکنید نانوایی ها اصلا رعایت نمیکنن با دست کارت و پول میگیرن نون میدن 

نون را قبل از هربار استفاده ۳۰ ثانیه تو مکروفر حرارت بده

کاربری دست من و خواهرم🌸🌸
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز