این چند وقت به خاطر کرونا با هیچ کسی رفت و امد نکرده بودم دیروز مادر شوهرم اومد پیشمون عصر
دیگه نرفت هر چی منتظر شدم بره تکون نخورد گفت شب بریم مهدیه تهران گفتم به خاطر کرونا ...بچه کوچیک دارم خطرناکه
دیگه هیچی نگفت شوهرم اومد خونه دوباره شروع کرد که بریم بیرون تلوزیون گفته پارکارم باز کردن دعا میذارن بریم پارک
به شوهرم اشاره کردم نه شوهرمم گفت نه سال دیگه ایشالا
مادر شوهرم هی تکرار کرد هی اصرار اصرار
شوهرم گفت باشه بریم پارک
رفتیم اماده شیم تو اتاق بحثمون شد گفتم چرا قبول کردی بچه مریض بشه تو جواب میدی
رفتیم پارک مادر شوهرم بیسکوییت باز کرد تعارف کرد من برنداشتم پسرم برداشت از دستش گرفتم مادر شوهرم یکی دیگه داد دوباره گرفتم خانم ناراحت شد
مادرش رسوندیم خونشون برگشتیم خونه شوهرم گفت این چه رفتاری بود کردی