دوستان این قضیه واسه هفت سالگیمه که منو دوستم باهم میرفتیم مسجدالبته بامادرامون یروز مامانامون خونه نبودن منو دوستم گفتیم بریم مسجد رفتیم مسجد محل انا تااذان مغرب دوسه ساعت بیشترمونده بود درمسجد بسته بود .یکم منتظرموندیم یه پسره اومد یادم نیست ازمسجد اومد یاازخیابون فقط میدونم پرید درمسجدو بازکرد .ماهم خوشحال رفتیم تو وقتی واردشدیم برقاکاملا خاموش بود یکمم تاریک بود چون پنجره هاش پرده داشتن .بعد اون پسره مارو اذیت میکرد دقیقایادم نمیاد امامیدونم اومد ازمن لب گرفت .اینوخوب یادمه اینکارو بزرو کرد .بعدشم ماتومسجد میدوییدیم واون پسر مارو دنبال میکرد من دوتا خانم چادری کن داشتن نمازمیخوندن یادم میاد ک پسره رو دعواکردن واون رفت بیرون تاغروب مادرامون بالاخره پیدامون کرد ..حالاگاهی این خاطره صحنه هاش یادم میاد همیشه برام سوال اون پسره کی بود؟اون خانم چادریا چطوری پیداشون شد ؟اگ ازقبل تو مسجد بودن پس چراازاول ازدست پسره نجاتمون نمیدادن مطمئنم هستم ازبیرون نیومده بودن.واینکه من همیشه فکرمیکنم ک ببینم ایا پسره کاره دیگ ای باماکرد یانه ؟!من فقط همین صحنه ها یادمه .پسره هم۱۹سال اینا داشت قیافشم خیلی ترسناک بود بنظرم
چه عجیب
مامانتم یادشه؟
شاید فقط یه رویاست
شاید خواب دیدی؟؟
منم بعضی خاطرات تو ذهنم میاد که نمیدونم واقعیت داشته یا نه
تو مسجد نیست این جور چیزا شاید فقط فکر کردی
تو مسجد لب میگرفت😲
شایدفرشته بودن 😇😮
اسی منم یچیزی یادم که کابوس شده برام,یادمه که مادرم من و برده بود پیش یه دکتر خانم که من و معاینه زنانه میکرد و مامانم گریه میکرد بالای سرم
این صحنه از ذهنم پاک نمیشه و نمیدونم که چه اتفاقی افتاده بود برام
وووووی
از دوستت بپرس ببین اونم یادشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
42 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
43 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
