خیلی به کمک نیاز دارم من سالهاااا با نازایی جنگیدم سالهااا بخاطر مشکلات بچه داری وسواس فکری گرفتم با معجزه بچه داره شدم همسرم مشکل داشت من سالهااا کنارش بودم ک اندکی احساس نامردانگی نکنه به غرورش بر نخوره دوران بارداری پر استرس داشتم ک همسرمو مامورا گرفتن هزاران مشکل مالی پیش اومد برامون نتونستیم به زندگی توی تهران ادامه بدیم برگشتم توی یه روستا کنار خانوادم حالا شوهرم بیکاره همش دعوا داریم حتی جلو خانوادم منو تهدید به زدن میکنه ادمی ک هیچوقت عصبی نمیشد حتی از گل نازکتر بهم نمیگفت هر لحظه ازهم دور تر میشیم گاهی نمیتونم رفتاراشو هضم کنم با هر حرفی به سمتم حمله میکنه امروزم جلو خاهرم باز میخاست منو بزنه حالا ک خدا بهمون بچه داده نمیتونم از زندگیم لذت ببرم.خانوادم ناراحتن به خاطره کارای اشتباهش افتاد زندان ولی نذاشتم کسی بهش حرف بزنه روزهارو تو بارداری تنها سپری کردم ۹ماه استراحت مطلق بودم دیگه توان ندارم گاهی فکر خودکشی میزنه به سرم نمیدونم چیکار کنم حرفای همو نمیفهمیم شوهرم قبلا ادمی بود ک صداش بلند نمیشد ولی حالا هرچی من صبورترم اون عصبی تر میشه خستم خیلی نمیدونم کجا برم دلمو خالی کنم