طرف اومده ادای عاشق پیشه رو ها رو دراورده بامن که میمیرم برات وتو چقد خوبی واین داستانا
گفت خانوادتم میبینم تا باور کنی برای ازدواج میخامت گفتم اوکی
مامانم تو کافه قرار گذاشت همو دیدن مامانم گفت باید خانوادتو ببینم واشنا بشیم
پسره برق گرفتش که نه با خانوادم مشکل دارم ونمیتونم اشناتون کنم مگر ب من اعتماد ندارین
من خودم خودمو ثابت میکنم براتون
مامانم گفت ادرس این گفت نه😐
من جداشدم اونم جداشده بود وبچه داشت
حالم بهم خورد ازش اه🤦♀️😐