پارسال ی روزی مثل امروز من هیییچ امیدی واسه زندگی نداشتم بزررگترین دلخوشی اون روزام دگ تو دلم قلبش نمیزد...رفتم سونو و بهم گفتن بچت سقط شده😥ب حق این روزای اسمونی خدا واسه هیشکی نخواد...
رفته بودم بیمارستان از ته دلم داشتم هق هق میکردم سختیش اونجا بود ک باید میرفتم بخش زایمان...😞دم در ی خانومی مسئول پذیرش بود حالمو ک دید بهم گفت غصه نخور انشالله سال دگ یا تو بغلته یا توشکمته و منتظرشی...☺نمیدونم چرا اون لحظه اون حرفش ی عالمه ارومم کرد...اون دعایی ک واسم کرد خیییلی حالمو عوض کرد...
ی سال گذشته و من الان باهمه وجودم منتظرم دخترکوچولوم بیاد توبغلم...😌
واسه هم دعا کنیم..درسته ک دوریم و غریبه ولی بخدا دعای ما درحق همدیگه زودتر مستجاب میشه..💙