من تک فرزندم و پدرم وضع مالی خیلی خوبی دارن
اینا رو دارم میگم که در ادامه ماجرا نگید چرا این طوری شد
یا اینا بهانه های همسرم میتونسته باشه
من توی خانواده به شدت اصیل و اسم و رسم دار بزرگ شدم
همیشه نوه آقای فلانی بودم
و پدربزرگام جز آدم های اسم دار و اصیل بودن
تک دخترم از طرف خانواده مادریم
و همه پسران
برای همین اهمیت زیادی از بچگی پیش همه داشتم
طرف خانواده پدریمم آقاجونم به خاطر تک فرزند بودنم
و نوه پسری همیشه برام ارزش زیادی قائل بوده
من عاشق شعر و نویسندگی بودم از اون زمان
با دخترای همسن و سالم خیلی فرق داشتم
اهل شعروکتاب بودم به شدت
عاشق سیاست
عکاسی میکردم گاهی و عاشق سفر
تا اینکه عاشق همسرم شدم
پسر یکی از دوستای خانوادگیمون بود
پسرخیلی معقول و محجوبی بود
وقتی دیدمش دلم رفت
یکبار از سمت اون به من پیشنهادی شده بود ولی من قبول نکردم به دلیل این که سنمون اون زمان کم بود
سه سال گذشت فقط ارتباطمون گاهی یک احوال پرسی درسی از سمت اون بود
توی این سه سال دوستش داشتم
ولی با خودم میگفتم نکنه یک احساس بچگانه بود
رفته رفته عطش و عشقم نسبت بهش بیشتر میشد
تا اینکه بعد سه سال دل رو به دریا زدم بهش گفتم ک منم دوسش دارم