تورو خدا بچه ها مسخرم نکنید حالم خوب نیست اصلا😢کلی گریه کردم.دست خودم نیست😢
بچه ها من چند ماهی میشه که دارم برای کنکور میخونم و کلی تنهایی کشیدم و سختی تا تونستم اجازه درس خوندن بگیرم.الان تو حیاط داداشم تو یه خونه دیگه زندگی میکنم تنها...بچه ها مامانم دوستم نداره اصلا .فقط بعضی وقتا الکی یه جور رفتار میکنه که دوستم نداره.همیشه مسخرم میکنه و اعتماد بنفسم و داغون کرده شدید.ما یه دختر همسایه داریم از من کوچیکتره ۴ سالی ولی قدش بلند و سبزه است.چندماه پیش نشسته بودیم یهو مامانم چنان آهی کشید و گفت من همش آرزو داشتم یه دختر مثل فلانی داشته بودم قد بلند و لاغر و سبزه.دلم شکست خیلی.بغض کردم چیزی نگفتم.از اون روز از اون دختر بدم اومده.هروقت میبینمش اعصابم بهم میریزه.من قبلا یه بار عقد کردم و جدا شدم.بعدش دیگه دلم به ازدواج نبود.تا اینکه دوساله میخوام دوباره کنکور بدم و قبول بشم.دیشب دوست مامانم و دخترش اومده بودن خونمون.دختره همسن من.قدش اندازه من فقط لاغر تر و دماغش عملی و چهره جذابی داشت واقعا از حق نگذریم.مامانم زنگ زد بدو بیا این دختره طفلک تنهاست بیا طاقتش نمیاد منم رفتم خونمون.ولی این دختره اصلا با من حرف نمیزد .فقط با مامانم حرف میزد و منم امروز صبح برگشتم خونم.برای ناهار رفتم خونه خودمون.مامانم اینقدر از دختره تعریف کرد .دادشام و بابام و که نگم.واقعا دلم شکسته شا۶ید از نظر شما بد نباشه.ولی واقعا حالم بده و همش میگم خدا کنه قبول بشم برم.مامانم اصلا با من حرف نمیزنه و محبت نمیکنه گدای محبت شدم.به خدا الان به خدا دارم با گریه مینویسم براتون.اصلا نتونستم درس بخونم امروز.همش ذهنم درگیر دختره است.توروخدا یه راهکار بدید 😭