اومدم برم اپلاسیون الهی ک اپلاسیون آخرم باشه
ما ی شهرک زندگی میکنیم از بافت شهر جداست
ینی از مرکز استانمون
سوار ی تاکسی شدم راننده یه پسر جوون بود
تاکسی شخصی پراید بود
قیافشم انگار شصت پایی بود ک از جوراب سوراخ در اومه خخخ😂خدانکشتت فهمیه
هنوز خارج نشده بودیم از شهرک راننده زنگ زد ب دوستش ک فلان مسیر بازه یا ن😐
یهو بخدا پیچید تو فرعی
گفت اینجا بریم نزدیک تره
منم راستش کلم بو قورمه سبزی میده
رشتمم ی جور بوده همش توش جرم و جنابت داره
قبحش برام ریخته رفتیم دیدیم اع فرعی بستس گفت ببخش خواهر شرمنده ی راه دیگه هس
منم ک دیرم شده بود گفتم اشکال نداره فقط سریع تر بعد از یک ربع دیدم بخدا تو اتوبان قزوین زنجانم گفت وای اینجا چرا اومدیم من بلد نیستم این مسیر رو
ولی ی زیر گذر میشناسم اینجا ک نزدیک یه کافس
گفتم ن ب هیچ عنوان شما برو سمت عوارضی بعد دور برگردون بیا سمت خود شهر
دستپاچه شد
اصرارش برای رفتن تو جاده فرعی بیشتر شکم رو زیاد میکرد.
با خودم گفتم هه این بدبخت نمیدونه من دوران سینگلیم صدتا مثه اینو بردم لب چشمه تو آب خفشون کردم😁
بغلمم ی گونی بود کنف بود ولی نفهمیدم توش چیه
دیگه ب هر زحمتی ک شد برگردوند منو هی میگفت اینجور ک خیلی دیرتون شد خیر نبینه
نزدیک ۲ساعت تو اتوبانو جاده های فرعی منو چرخوند
از کنار کانال اب رد شدیم یاد این پرونده جنایی افتادم چند وقت پیش۳تا دختر دانشجو میان از قزوین برن تهران.راننده میبردشون تو جاده فرعی روستای زرشک باراجین
دخترا از ماشین خودشونو پرت میکنن پایین میفتن تو کانال اب خفه میشن
کلید اصرار:هول نشید خودتونو ب فنا بدید
جسور باشید
انداختن از ماشین اخرین راهه.اینجور وقتا فکر کنیدراننده شکاره و شما شکارچی
صید نباشی صیاد باشید😁😁😁