من الان چند وقته ن خواب دارم ن خوراک دارم مثه دیوونه ها شدم اصلا نمیتونم از فکرش در بیام خیلی رفتارش ...
به زنه بگو منتظرم چیزی از شوهرم ببینم اونموقعه همه چیز ومیزارم کنار و اول ابرویه زنی که باهاشه رو میبرم یه جوری حرف وبه خیانت بکشون بگو اصلا نمیگذرم از این مورد
میخوام ابروی جفتشونو ببرم تو ساختمون و شوهر کثیفمو بندازم بیرون از زندگیم
خب پس اگه خونه پدریت جایی برای توهست اینکارو بکن و چون با روحیه ای که ازت میبینم متوجه شدم که نمیتونی چشمت رو ببندی اما اگر کسی نیست حمایتت کنه فعلا چشمت رو ببند تا هروقت که شرایط عوض شد
زنه میاد خونمون بمن میگه سریع جمع کن ظرفاتو شوهرت نفهمه من اینجا بودم،ب نظرت چرا اینطور میگه؟
نمیدونم یا با شوهرت رابطه داره شوهرت میترسه زنه سوتی بده بهش گفته نرو خونمون،،،،یاشایدم شوهرت از زنه خوشش نمیاد باهاش برخورد کرده زنه داره کرم میریزه از زندگیت سر دربیارع