امروز رفتیم یه سر خونشون سر راه نمیخواستیم بشینیم وقتی رفتیم خواهرشوهر بچش بودن ما وقتی رفتیم داخل دخترم گریه که بریم بیرون پسرم 5سالشه در خونه باز کرد پدرشوهرم داد زد درو ببند بچه خواهر شوهربست پسرم دوباره باز کرد گفت خواهرم گریه میکنه پدرشوهرم یهو قاطی کرد داددبیداد سر بچم منم پاشدم گفتم بریم پسر موقع بیرون رفتن برگشت به بچه خواهر شوهرم گفت بی ادب پدرشوهر یهو مثل روانی ها گفت خودتی گمشو
اینم بگم شوهرم هنوز نیومده بود بالا تو پارکینگ بود سوار ماشین شدیم رفتیم بیرون گشت زدیم اومدیم خونه حالا از وقتی اومدم خونه کارم گریه اس خیلی ناراحت شدم واگذارش کردم به خدا