2777
2789
عنوان

😰ترسناکترین حرفی که بچه ها بهتون زدن چی بوده؟ 🚫باردارا نیان🚫

| مشاهده متن کامل بحث + 20723 بازدید | 207 پست

مامانم میگفت پسرخالم وقتی کوچیک بوده همش میرفته تو انباری خونشون و هرچی ازش میپرسیدیم چرا میری اونجا میگفته میرم بهش غذا بدم گناه داره. تو تاریکی هم میرفته اونجا. 

💎𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓨𝓸𝓾𝓻𝓼𝓮𝓵𝓯💎

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

واقعا؟؟؟؟ 😥چیکار داشت؟؟؟ 

همه رو اذیت میکرد مادرشوهرم اینا همه توهمین خونه زندگی میکردن چن بار مادرشوهرمو دنبال خودش کشونده ببره بیرون ک خواهر شوهرم میفهمه میره دستشو میگیره میبره تو خونه میگه وقتی مادرشوهرم خرف میزده صدای مرد میداده

ما مازندرانیا تو قدیم یه چیزی داشتیم به نام ونگه زن  یعتی کسی که آدما صدا می کنه تو دل شب و می بره ویدفعه تو دل جنگل یا یه جایی ولت می کنه و تواز ترس می میری .....همیشه مادربزرگم‌ می گفت جواب ونگ زن رو ندین می برتون ...دخترم کوچیک بود یه شب گفت مامان صدام می کنن من از ترس تا صبح محکم بغلش کزدم چون یاد حرفهای مادربزرگم افتادم ....هی بهش می گفتم جوابش رو نده ....هرچند خرافاته ولی خوب حس مادرانه بود 

 یه روزی مثل همین امروز  نه موی سپید داشتم نه غصه و دغدغه برای فردا .درست مثل امروز  دخترم بی دغدغه مست جوانیم بودم و  در اوج ...  اما الان من می دونم که چقدر زمان زود می گذره... پس  دخترا و پسرای  من قدر لحظاتون رو خوب بدونید ((مادری))
من خاهرزادم سه سالو نیمشه یچیزی میبینه از ترس فقط بهش خیره میشه ب مام چیزی نمیگه چون خیلی میترسه درب ...

عزیزم باید جدی بگیرید و حتما پیش روانشنا ببرید چون توهم از نشانه های شیزوفرنی هست 

پسرم ۴سالشه چندماه پیش خونه مامانم بودم.پسرم تو اتاق بازی میکرد خواهرم کنارش نشسته بود میگه چشاش با تعجب یه جا خیره شد وحشت کرد ،دیدم جیغ زد از تو اتاق دوید واقعا وحشت کرده بود اومد تو بغلم قلبش خیلی تند میزد.

بهش گفتیم چی بود ،گفت قدبلند سیاه وحشتناک .

اون سمت خیابون مامانم اینا تپهخاکی ماننده بریم تو حیاط خونش دیده میشه رفتیم فردا با خواهر تو حیاط خونه مامانم پسرم تا تپه نگاه کرد گریه بریم خونه نگاه آقاه کله اش بریدن اونجا افتاده .رو اون تپه نشون میداد .از تو ساختمونم پشت پنجره بردیمش میترسید میگفت وحشتناکه جیغ میزد.الان چندماه گذشته تنها پاشوتو اون اتاق خونه مامانم نمیزاره

خدایا خودت نگهدار هدیه ات باش سپردمش بخودت
همه رو اذیت میکرد مادرشوهرم اینا همه توهمین خونه زندگی میکردن چن بار مادرشوهرمو دنبال خودش کشونده بب ...

یا ابولفضل 😭😥

خدایا کمکم کن تا باحرفهام دلی رو نشکنم و عشقی رو به نفرت تبدیل نکنم 
پسرمن سه سالشه گفت مامان جن بزرگ تو اشپزخونست ب من گفته دوست دارم باهات کاری ندارم

😨😨😨😨😨😨

خدایا لطفا صدای دلمو بشنو و به من و همسرم فرزندی سالم و صالح عطا کن 😔 سپاسگزارم خدایا...من دلم لک زده برای اینکه مادر بشم دلم لک زده برای اینکه دستای نرم کودکم رو لمس کنم دلم لک زده برای اینکه حمومش کنم،بوش کنم دلم میخواد حالا که تو زندگیم انقدر سختی کشیدم این یکی رو دیگه انقد سخت نگذرونمخدایا در اینکه منو به خواسته ام میرسونی شکی ندارم اما حساب قلب گنجشکیِ منو ک داری من همسرمو با انرژی مثبت و قانون جذب بدست آوردم؛مطمئنم که بچمو هم جذب میکنمپس خدایا از همین الآن شکرگزار لطفت هستم و خواهم بود😊خدایا ممنون و سپاسگزارم ک در پس هر سختی برایم شادی آوردی🤗خدایا ممنون و سپاسگزارم که به من زندگی سرشار از آرامش و همسری مهربان و باعاطفه عطا کردی😘خدایا ممنون و سپاسگزارم که همیشه با منی😍😊دوستت دارم خدا🌹🙌🙌😙😚😘😍🙌🙌🌹خدای خوبم ممنون که به من لیاقت مامان شدن دادی😍😍امروز ۳۰ بهمن ۹۹ تست بتای من مثبت شد😍😍امیدوارم تویی که نی نی میخوای همین ماه مثل من سورپرایز بشی 🙏👪 متاسفانه جنینمو بخاطر اختلال در رشد باید سقط کنم،۲۲ اردیبهشت پایان رویای من😢

من خودم بچه بودم خیلی تنها بازی می‌کردم همه میگفتن با جن ها بازی میکنی یبار مامانم گفت برو از طبقه بالا چیز پیز بیار همه پایین نشسته بودن رفتن در و باز کردن یه هاله دیدم تو کالبد بدنی بچه مانند ک کاملا شفاف بود ولی میشد فهمید صورت داره دست و پا داره نشسته بود جلو تلویزیون خاموش با باز کردن در برگشت سمتم!!!! چیزو برداشتم برگشتم مامانم دوباره گفت برو یچی دیگه بیار گفتم مامان یچی بالای گفت هیچی نیس برو! دوباره رفتم اینبار درو باز کردم زیر پام نشسته بود سرشو بالا کرد نگام کرد یعنیا خوشم میاد شجاعت اون موقعم پرید از سرش فرمایش مامانمو انجام دادم برگشتم مطمن شدم توهم نبود دیدنش دوبار اونم هربار باز میکردم درو سمتم برمی‌گشت خیلی عجیب بود دیگه ندیدمش 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   vittozahra  |  8 ساعت پیش
توسط   honye_ella  |  8 ساعت پیش