سلام دوستان
اکثریت شما تامین های من رو خوندید..
من خلاصه می گم ..
من تک دختر خانوادم که فقط دو تا دو تا داداش دارم که متاهلن و بچه دارن.. خودم با پسر عمم ازدواج کردم!
قبلش با یکی نزدیک ۲ سال دوست بودم اما یهو ولم کرد و رفت... حتی توی اقوام یه خواستگار داشتم که اون مذهبی بود برخلاف ما و چون من محجبه نبودم و خیلی هم براش مهم بود توی جمع های مختلط نباشم وقتی که می شنید فلان جمع فامیلی هستیم و اینها و یکی از بستگان بهش گفته بود که فکراشو بکنه چون من اهل این چیزهای مذهبی نیستم اون هم یه روز جواب تلفنم رو نداد و با نوه همش که وقتی با منم بود باهاش شمال میرفت.. رفت.. رفت ژاپن دکتری بگیره!
۳ سال بعد که هنوز اونها دوست بودن من متوجه علاقه پسر عمم به خودم شدم .. ایشون دیپلمن و قبلا توی شرکت ساختمانی بودن که چند تا پاساژ و مدرک بانوان توی کرمان ساختن...و من فوق دیپلم و آدمی هم نیستم که تحصیلات و مدرک و اینجور تعلقات حتی عروسی آنچنانی برام مهم باشه! خیلی برام عشق مهم بود و هست.. حتی خیلی از دوستام بهم می گفتن بشین تا بیاد عشق و من خودمم چون با اون دو تای دیگه با عشق رفتم جلو و ضربه دیدم .. خنثی شده بودم اما همچنان عشق و عاشقی و همسو بودن اخلاق با من از همه لحاظ برام توی اولویت بود! روزیم که پسر عمم اومد خواستگاریم چون از کرمان هم اومده بودن و اینکه اون موقع توی کار نون بود اما الان.. فست فودی کوچیک داریم من جلوی همه گفتم من مشکلی با کرمان و اینجور چیزها ندارم ... فقط باید با همدل و همراه باشه و بشناسم چجوریه! که خدا رو شکر خیلی ازش راضیم! ۸ ماه بعدش دقیقا روز تولدم توی تهران توی یکی از تالارهای خ وزرا عروسی کردیم.. شهریور نود و شش! من الان کرمانم.. خداییش از همه نظر اخلاقی با هم جوریم.... احساس میکتم تازه پیداش کروم .. حتی غر میزنم یا گاهی عصبی میشم هیچی نمی گه! اصلا هم بچه ننه و طرف داره خانواده نیست و توی روی همه وامیسته و نشون به اون نشون که به خاطر اخلاق بد خواهراش ۳ سال قطع رابطه و اجازه آشتی نمیده و نمیزاره منم بحثش رو بکشم! قسم داریم ولی خداییش هیچ وقت گشنه نموندیم... اما .. امان و امان از اینکه خیلیها هنوز میگن چون تو تک دختری ما فکر می کردیم با پزشکی مهندسی چیزی ازدواج می کردی... یا دختر تهران که کرمان نمی ره! یا فلانی حقوق شهرش ۲۰ میلیون به بالاست و تازه شوهرش داره تحصیلاتش رو به فوق دکتری می رسونه! البته خانوادم همیشه خدا میگن شما دو تا خیلی بهم میاین و معلومه شوهرت چقدر دوست داره! ولی میدونم شاید اون ته ته ته ته قلب خیلیها هنوز به این راضی نیست!
اما ما خیلی همدیگه رو دوست داریم ... بارها به خاطر این حرف خواستم قدمهای خیلی بلند بردارم که خودمون رو ثابت کنیم اما بعد می گم کخ چی ... خداییش با همه اخلاق من و خصوصیات من و فکرامو کارام راه اومده ... الانم توی خونش دارم لیسانس می خونم البته مغازه فعلا تعطیله بابت این مسائل کرونا! یکی دو بار سفر خارجی هم رفتیم!
جواب اینایی که اینجوری بهم میگن رو چی بگم؟
اینکه یکی میگفت به نظرم طرف از تحصیلات و در آمد هر کدوم یه چیز کوچیک داشته باشه! تیکه به من می گفت!
من خیلی دوسش دارم .. عاشقانه ... تازه میفهمم عشق ای قبل از اون عشق نبودن و این جبران تمام اون دلهای شکستمه.. روز تولدم چند سال پیش دلم بدجور شکست!!! ولی درست روز تولدم سال ۹۶ شد روز عروسیم!!!
اونم منو از بچگی دوست داشت!
میشه بگید چجوری خودمو ذهنم و از این حرفا که میشم خالی و آروم کنم ولی جوابشون رو هم بدم؟
خیلی فکرم درگیره! حتی گفتم شاید اشتباه کردم ... اما می بینم چه قدر بهم بها می ده و مواظبمه و در صدد خوشحالی و زندگی خوبمونه از همه مردم که باعث میشن نسبت به زندگیم بدبین بشم و یهو گند بزنم توش بدم میاد ... از همه بیشتر از خودم.. کمکم کنید لطفا