خانوادم دستشون تنگه درحدی هست ک گاهی اوقات وقتی ی مهمون بیاد خجالتشو بکشیم...
چند ماه پیش برام خواستگار اومد بعد از اون دوس پسرم مادرو خواهرشو ی شب بدون هماهنگی من تقریبا فرساد خونمون...درحالیکه ی دونه سیبم نداشتیم ک بزارم جلوش خدا میدونع چقدر خجالت کشیدم..اینم بگم اشنای خانوادگیمونه...
بعد اون هی ب مادرم گفتم ک خورد خورد فکر جهازم باش ما ک وضعمون خوب نیس یجا بخریم....برگشت گفت دخترای الان چقدر چش سفید شدن ما قبلنا رومون نبود بریم شوهرمونو ببینیم... ت شوهر نکردع فکر جهازی...
نمیدونم چیکا کنم و چجوری بهش بفهمونم ...راهنمایی کنین